بابا جون من ، تو ای بی کفن
بابا جون من ، تو ای بی کفن
به ویرونه امشب تو یک سر بزن
ببین خستمه ، دیگه بسمه
نَه نایی به پامه نَه جونی به تن
تو و نیزه بابا من و سلسله
تو و سنگ کینه من و آبله
همون ساربونی که دستت برید
منو میکشید از پِی قافله
چشاتو ببند و نبین روی من
کبودی لب ها و ابروی من
تو از نِی سواری بابا خسته ای
بیا سر بذار روی زانوی من
... الهی رقیه بمیره برات ...
بخون از نگام ، از اشک چشام
از اون لخت خونِ کنار لبام
نشد باورم ، چی اومد سرم
من هر بار که گفتم بابامو میخوام
فدای سرت هر چی اومد سرم
از این بیشتراش هم به جون میخرم
به کوریِ چشمای اون نیزه دار
رسیدیم به هم بازم ای دلبرم
الهی بمیره بابا دخترت
که سنگای دشمن شکسته سرت
منم دست به دیوار میگیرم بابا
شدم قد خمیده مثه مادرت
... الهی رقیه بمیره برات ...
قدم خم شده ، موهام کم شده
بابا قاتل من همین غم شده
رو نِی رفت سرت ، کجاست مادرت
الهی بمیره برات دخترت
بگو باشه راحت خیال عمو
نذاشتم ببینه کسی تارِ مو
از اون روز که دیدم تورو روی نِی
بابا خیلی میسوزه راه گلو
بابا جون ببین که گرفته صدام
میسوزه بابا جای گوشواره هام
اگه تو بمونی دیگه پیش من
منم قول میدم چیزی از تو نخوام
... الهی رقیه بمیره برات ...