من خیلی از غمامو حتی به چاه نمیگم
سنگین – شب چهارم فاطمیه دوم 1392
من خیلی از غمامو حتی به چاه نمیگم
توی خودم میریزم یه دونه آه نمیگم
این خونه ی قشنگو یه مرد لااوبالی
جلو چشام خراب کرد روی سر اهالی
فاطمه سوخت کباب شد
در رو سرش خراب شد
علی هی دید و آب شد
آخه دید خرمنش سوخت
خب وصله ی تنش سوخت
غیرتیا زنش سوخت
زن جلو شوهرش سوخت
پروانه پیکرش سوخت
تو خونش آخرش سوخت
اون خونه که درش سوخت
یاسی که گلپرش سوخت
بچه با مادرش سوخت
... بسوز ای دل (2) ، بسوز ای دل از این غم ...
یه روز بهم تو این شهر خیبرشکن میگفتن
لقب پهلوونو فقط به من میگفتن
حالا که مرد صبرم مغیره پهلوون شد
قنفذ رجز میخونه هر چی که خواست همون شد
آتیش که شعله ور شد
بلا به جون در شد
دومی حمله ور شد
با لگدی که شر شد
دردی که دردسر شد
فاطمه بی پسر شد
اینا که اهل کینن
ریش سفید مدینن
الهی خیر نبینن
حرمتمو شکوندن
منو رو خاک کشوندن
خونمونو سوزوندن
... بسوز ای دل (2) ، بسوز ای دل از این غم ...
خانم خونه ی من خیلی دلش شکسته
چند روزه که میبینم بار سفر رو بسته
چند شب پیش شنیدم به زینبم چیا گفت
اصل وصیتاشو برای کربلا گفت
به زینبم کفن داد ، برا من و حسن داد ، همراش یه پیرهن داد
گفت این برا حسینه ، ضیاء هر دو عینه ، غریب عالمینه
باید فدک بباره ، گفت اینو با اشاره ، حسین کفن نداره
یه بوسه یادگاری ، میدم با آه و زاری ، زیر گلوش بذاری
... بسوز ای دل (2) ، بسوز ای دل از این غم ...