وسط درد دل من یه نوازش آرزومه
وسط درد دل من یه نوازش آرزومه
خیلی سخته که ببینم سر بابا روبرومه
حتی یک لحظه نگاهت از دلم جدا نمیشه
باورش سخته برا من تو بری واسه همیشه
وقت پروازِ تو دستات تو برام قُوت بالی
حالا تو هق هق گریه جای شونه ی تو خالی
دست و پام میلرزه بابا ، نفسام همراه خونه
جای من خاک زمین و جای تو تو آسمونه
... اَبَتا بابا حسین جان ، اَبَتا بابا حسین جان ...
در به در تو دشت و صحرا روی خاکا می دویدم
دنبالم دوید یه نامرد روی خارا میکشیدم
گیسوهامو کَند و بعدش منو تازیونه میزد
آخه من کاری نکردم منو بی بهونه میزد
به سر و صورت خاکیم دشمنا دارن میخندن
پیرزن ها حمله کردن همه ی موهامو کندن
صورتم کبوده بابا روی دست و پام سیاهه
دخترت بره کنیزی این دیگه آخر راهه
... اَبَتا بابا حسین جان ، اَبَتا بابا حسین جان ...
اینجا دخترای شامی به لباس من میخندن
هر کدوم با یه عروسک جلو من بازی میکردن
وقتی که بازی میکردن گوشواره هاشونو دیدم
یادگار داداشم کو نمیدونی چی کشیدم
توی دست یه غریبه من دیدم انگشترت رو
پیرهن پارتو دیدم یادگار مادرت رو
خسته ی راهم و فکرم دستای گرم عمومه
داداشام کجان بابایی بغض تلخی تو گلومه
... اَبَتا بابا حسین جان ، اَبَتا بابا حسین جان ...