کاش مثه دریا نبودی ، اینقَدَر زیبا نبودی
کاش مثه دریا نبودی
اینقَدَر زیبا نبودی
تا کسی چشمت نمیزد
کاشکی اینقَدَر اباالفضل
خوش قد و بالا نبودی
تا کسی چشمت نمیزد
کاش نمیرفتی دم آب
کاشکی تو سقا نبودی
تا کسی چشمت نمیزد
عباس وقتی که از خیمه میرفتی علقمه
عباس از دور میدیدم منتظر بود فاطمه
عباس دریا دلش مثل دلم آروم نبود
عباس تو رفتی و برگشتنت معلوم نبود
عباس ، دل رباب
از غم در تب و تاب
عباس اصغرو دریاب
عباس دل شده خون
پاشو ای پهلوون
داداش دلمو نشکون
... اباالفضل پاشو بریم به خیمه ...
رنگم از رُخَم پریده
جون من به لب رسیده
اومدم با اشک دیده
وقتی فریادت شنیدم
تا کنار تو دویدم
تا رسیدم قد خمیده
پرسیدم از کس و ناکس
هیچکس اینجا اینطرف ها
ندیده دست بُریده
عباس سقای من مُقَطَعُ الاعضا شدی
کل علقمه رو گشتم تا که پیدا شدی
عباس برات بمیرم کشته ی غیرت شدی
عباس باهات چیکار کردن به چند قسمت شدی
پاشو تورو خدا
از من نشو جدا
نگذار حسینو تنها
کِشتیم به گِل نشست
بدجور پشتم شکست
پاشو سقای بی دست
... اباالفضل پاشو بریم به خیمه ...
بعد تو دلم حزینه
برا زینب و سکینه
به خدا غمم همینه
جون مادرم نذار توو
کوچه های شام و کوفه
دیگه تکرار شِه مدینه
نمیخوام دیگه به روی
صورت ناموس حیدر
دست نامَحرَم بشینه
وقتی رفتی آروم آروم
من شدم غریب و مظلوم
غم میبارید از سر و روم
دخترم گفت برمیگردی
من به زیر لب میگفتم
بیچاره ای طفل معصوم
وقتی دستاتو بُریدن
صدای مادرم اومد
یهو گفت آخ درد پهلوم
عباس از بعد تو ای قُوت و نیروی من
حاجت به استخاره نداره گلوی من
عباس پامو که بیرون بذارم از علقمه
عباس توو دشمنا حرف از سر و بُریدنه
پاشو اَبَاالادب
قلبم در تاب و تب
ای وای از دل زینب
عباس تنهام نذار
اشکم رو درنیار
عباس پاشو علمدار
... اباالفضل پاشو بریم به خیمه ...