یجورایی اینقدر مدیونتم که باید کنم زندگیمو فدات
یه جورایی اینقدر مدیونتم
که باید کنم زندگیمو فدات
یه عمره برام بودی مثل پدر
منو دوست داشتی مثل بچه هات
یه جورایی رفتار کردی باهام
که انگار بودم علی اکبرت
برای خودم مردی هستم حالا
به لطف وجود تو و خواهرت
نذاشتی که یک لحظه باشه برام
پدر داشتن مثل یک آرزو
بذار در ازای همه خوبیات
بیام دست هاتو ببوسم عمو
(روضه خوانی توسط حام مهدی آینه)
امون از این روزهای پُر از اضطراب
که من داغدار بنی هاشمم
علی اکبرم رفت میدون بسه
نمیخواد به میدون بری قاسمم
حالا که زره نیست قد تنت
نکن گریه جون عمو اِنقده
نذار تا بشم پیش بابات حسن
تو روز قیامت خجالت زده
چقدر آرزوها که داشتم برات
میخواستم ببینم خودم شادیتو
چقدر دوست داشتم خودم باشم و
بگیرم برات رخت دامادیتو
... عمو جان ، عمو جان ، عمو جان حسین ...
برا اذن میدون گرفتن عمو
اگه کافی نیست اشکم و گریه هام
بذار تا خیالت رو راحت کنم
عمو جون اینم دست خط بابام
اجازه بده جای تن پوش رزم
به جای زره من بپوشم کفن
بذار تا بگم با صدای بلند
و اِن تنکرونی أنا بن الحسن
برام مرگ شیرین تره از عسل
تو نابودی کفر و ظلم و ستم
یه جوری تو میدون بجنگم همه
بفهمن که شاگرد عباستم
... عمو جان ، عمو جان ، عمو جان حسین ...