فتادم از پا به ناتوانی ، اسیر دردم چنان که دانی
سنگین - شب 19 رمضان المبارک 1396
فتادم از پا به ناتوانی
اسیر دردم چنان که دانی
رهایی از غم نمیتوانم
تو چاره ای کن که میتوانی
بعد سی سال عزاداری من هنوزم عزادارم
من هنوز آخه تو فکر ضربه ی درب و دیوارم
هنوز تو کوچه ها یاد مغیره میده آزارم
میدونست که نمیتونم ذوالفقارم رو بردارم
اشک اَباالحسن در اومد ، قُنفُذ تو روی من در اومد
له شد یه مرد جلوی مردم فقط داد یه زن در اومد
... زهرا بیا کنارم ، خسته ی روزگارم ...
به آه سردم ، به اشک داغم
به خون فرقم بیا سراغم
یه باغبونم که پیش چشمم
یه روزی آتیش گرفته بالم
باز به یاد در و دود و خاک و خاکستر افتادم
سرت وقتی به دیوار خورد پشت در با سر افتادم
پاشدم دیدم افتادی ، این دفعه بدتر افتادی
میشمردم نفس هاتو از نفس آخر افتادی
باز حسنِینم غرق دردن ، دور سر بابا میگردن
باید که تنهاشون بذارم ، تابوتمو آماده کردن
... زهرا بیا کنارم ، زخمیِ روزگارم ...
همیشه خِیرت به من رسیده
به من هم از تو کفن رسیده
میدونم اینو از اون کفن ها
یه دونه هم به حسن رسیده
اما هر چی که میبینم یک نفر بی کفن مونده
فاطمه از توی بُقچت واسه اون پیرهن مونده
پیرهنی که میگه زینب عمریه پیش من مونده
وای از اون روز که میبینه از حسین پاره تن مونده
اون پیرهن میره به غارت ، زینب من میره اسارت
دیگه نگم که ته گودال به اون بدن میشه جسارت
... ای بی کفن حسینم ، عریان بدن حسینم ...