لحظه های لحظه های رویایی
لحظه ها لحظه های رؤیایی
چشم ها چشمه های دریایی
ابرهای بهار میبارد
قلب های پُر خروش شیدایی
آسمان محو تابش خورشید
چه طلوعی چه صبح زیبایی
دفتر باد لا به لای چمن
گرم نقاشی و گل آرایی
به تو ای قبله ی دلِ مریم
روی دست مسیح می آیی
منت خویش بر سرم بگذار
روی چشمم بیا قدم بگذار
از دل خانواده ی یاسین
آمدی ای کریمه ترین
جای تو آسمان و عرش خداست
لطف کردی آمدی به زمین
پیش پایت عجیب شلوغ شده
سائلان صف کشیده اند ببین
همه ی باغها برای شما
هر چه خواهی بیا و میوه بچین
من دعا میکنم تو را به خدا
دست بالا ببر بگو آمین
کاش گردم فدای معصومه
جان دهم زیر پای معصومه
مِهر روی تو محور خورشید
نام تو نقش دفتر خورشید
در افق های روشن فردا
سایه ی توست بر سر خورشید
دختر نجمه ای ، ملیکه ی نور
بانوی ماه ، خواهر خورشید
هر که خواهد ببیندت گیرد
آینه در برابر خورشید
قبر تو قبر مادر سادات
کعبه ی دیده ی تر خورشید
عقل ها مانده اند حیرانت
پدرت گفته جان به قربانت
هر چه داریم از خدا داریم
نعمت عشق از شما داریم
تا تو هستی شفیعه ی محشر
غم نداریم چون تو را داریم
در تمام جهان بگردی نیست
مثل این کشوری که ما داریم
ما به لطف صفای مقدمتان
دو حرم مثل کربلا داریم
این طرف قم که خاک مرقد توست
آن طرف مشهدالرضا داریم
تو و آقا که جان ایرانید
از ازل صاحبان ایرانید
دل به دریا زدی خطر کردی
مثل زینب تو هم سفر کردی
در بلندای عاشقی بانو
از سر قله ها گذر کردی
هر بلایی که بر سرت آمد
باز هم سینه را سپر کردی
همرَهان تو را همه کشتند
روز و شب را به غصه سر کردی
از غم دوریِ برادرها
رخت داغ و عزا به بَر کردی
لاله از باغ بی کسی چیدی
کِی ولی روی نیزه گل دیدی
گرچه قلبت هزار بار شکست
کِی دگر بر سر تو سنگ نشست
کِی به نامحرمان اسیر شدی
کی به دست تو سلسله بست
کِی سر دلبر تو را بردند
در بر یک شراب خواره ی مست
دشمنت حمله کرد اما تو
معجر و چادرت نرفت از دست
گرچه بر شانه بار غم بردی
سیلی و تازیانه کِی خوردی
شاعر : علی صالحی