رها کنید دگر صحبت مداوا را
رها کنید دگر صحبت مداوا را
فراق اگر نکشد وصل میکشد ما را
تمام عمر تو ما را نظاره کردی و ما
ندیده ایم هنوز آن جمال زیبا را
تمام عمر به خورشید و ماه ناز کنم
اگر به کلبه ی تاریک من نهی پا را
نسیم صبح زِ راهی که آمدی برگرد
ببر سلام زِ من آن عزیز زهرا را
دید یک از این کنیزا آب داره میبره برا آقا. گفت کجا داری میری. گفت مگه نمیشنوی صدای پسر فاطمه رو. گفت اگر کسی قراره آب بهش بده من باید بهش بدم من زنشم. اومد آبو جلو چشمای امام جواد رو زمین ریخت. صدا زد زحمت نکش منم میخوام مثل جد غریبم حسین جون بدم.
بدن آقا رو بردن پشت بام. به خیال خودش بی احترامی کنه به آقا. تا چند وقت بتونه بپوشنه، از شیعیان دور نگه داره. گفت میبرم بالا پشت بوم زیر آفتاب سوزان. اما شیعیان عاشقای امام جواد، میدونی شیعیان از کجا فهمیدن، دیدن این پرنده ها اومدن بالاشونو به هم دادن. سایه بون درست کردن برا پسر فاطمه، مبادا آفتاب بدن آقا رو اذیت کنه. حرف من اینه آی کبوترا، کجا بودید کربلا، بدن اربابمون سیدالشهداء، سه روز و دو شب رو خاک گرم کربلا. کجا بودید چرا نیومدید، چرا نیومدید بال هاتونو بهم بدید، ارباب ما تشنش بود. حـسـیـن
دشمنت کُشت ولی نور تو خاموش نشد
آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست