در نور چشمانت دل ناهید گم شد
در نور چشمانت دل ناهید گم شد
در طرح لبخندت هزاران عید گم شد
تا اینکه نابینا نگردد دیدگانش
پشت نقاب ابرها خورشید گم شد
مِهر تو را تا ناکجاها عرضه کرده اند
آنکس که از مِهر تو سر پیچید گم شد
خیل ملک مشغول تفسیر تو بودند
آنقدرها که سوره ی توحید گم شد
در چشمهایم شوق ایوان طلایت
باران گرفت و شأن مروارید گم شد
گفتند تصویر خدایی خوب گفتند
گفتند تو شیر خدایی خوب گفتند
آیات چشمان تو ما را با خدا کرد
مِهر تو زنگار دل ما را طلا کرد
از کوله بار خویش جز پاکی ندیدیم
انگار لبهای شما ما را دعا کرد
من دوزخی بودم نه اهل جنت العشق
جای مرا آقایی تو جابجا کرد
تا در کنار سجاده ها نام تو بردیم
تا در کنار تو خدا ما را صدا کرد
خیر از جوانیش ببیند آن کسی که
بال مرا در آسمان تو رها کرد
من کنج ایوان طلا میخواهم از تو
بعد از نجف یک کربلا میخواهم از تو
سجاده ی تو بوی جبرائیل میداد
چشمت هزاران آبرو بر نیل میداد
تو جمله ی پیغمبرانی و به دستت
گاهی خدا تورات و گه انجیل میداد
هر شب به پاس احترام تو خدایت
در آسمان ها مجلسی تشکیل میداد
پروردگارت کارهای خانه ات را
هر روز و هر شب دست میکائیل میداد
گرد و غبار لحظه ی جنگیدن تو
همواره بوی صور اسرافیل میداد
تو بی نظیر عالمی همتا نداری
تو شاهکار حضرت پروردگاری
ای آنکه ختمُ الانبیاء را جانشینی
شایسته ی نام امیرالمؤمنینی
زیبایی گلواژه ی مِهر و محبت
از بهترین های خدا روی زمینی
ای بی بدل، ای بی مَثَل، ای مرد اول
در هر صفاتی که بگویم بی قرینی
با ذوالفقار و شهسواری ات همیشه
از مِیمَنه تا مِیسَره طوفان ترینی
تو از همان روز ازل شیر خدایی
ای حیدر کرار ، ای شیر خداوند
تو ریشه ی شیر نَر اُم البنینی
تو از همان روز ازل شیر خدایی
فرمانروای عرصه ی قالو بلایی
یک پرده از حُسن تو جنات النعیم است
دستت تجلی گاه رحمان و رحیم است
نام تو معراج تمام انبیاء بود
یک گوشه از مصداق آن طور کلیم است
شأن نزول آیه های مؤمنینی
عطر نفس های تو بر دوش نسیم است
از روی تو وجه خدا را میتوان دید
با حُب تو هر کافری عبدالکریم است
تنها زمین بعثتت یوم العظیم است
هر شیعه بشناسد علیِ این زمانش
در ضربه ی احزاب تو بی شک سهیم است
بی معرفت آنکه رهی جز تو گزیند
راه علی تنها صراط المستقیم است
لعنت به آنکه دشمن حق الیقین است
تا به ابد حیدر امیرالمؤمنین است
باید شما را در فراسوی زمان دید
در آسمان بی کرانه بی کران دید
باید سوار بالهای سال نوری
پرواز کرد و آنسوی هفت آسمان دید
در لابه لای آیه های سبز توحید
در ابتدا تا انتهای یک اذان دید
از چه مسلمان دو چشمانت نباشیم
وقتی خدا را در نگاهت میتوان دید
سن تو را وقتی که پرسیدم زِ مردم
چشمم فقط سرهای در حال تکان دید
روزی یتیم کوچه گرد کوفه خود را
بر شانه های پیرمردی مهربان دید
من با صدای پای تو مأنوس هستم
با نان و با خرمای تو مأنوس هستم
دستان تو حالا شده بالاترین دست
جبریل بوسه میزند بر اینچنین دست
وقتی که دستان تو را بالا گرفتند
تا داد یزدان با امیرالمؤمنین دست
یاد تو و دست تو افتادیم وقتی
در علقمه افتاد بر روی زمین دست
هر سه حکایات نگاهت را نوشتند
پس آفرین آب ، آفرین مشک ، آفرین دست
این دست از وقت ولادت باز بوده است
از پشت بسته میشود روزی همین دست
پشت و پناهی محکمی بودند اینها
زهرا توقع داشت در کوچه از این دست
دست مغیره دست زهرا دادِ بیداد
افتاد دست بدترینها بهترین دست
جبریل بوسه میزند بر اینچنین دست
شاعر : علی اکبر لطیفیان