یه روزی میون همین کوچه ها
یه روزی میون همین کوچه ها
یه پستی غرورش رو محکم شکست
نَه تنها غرورش از اون ضرب دست
که گوشواره ی مادرش هم شکست
یه روزی میون همین کوچه ها
یه پروانه میسوخت بال و پرش
یه روزی جلو چشم باباش علی
لگد مال شد چادر مادرش
یه روزی میون همین کوچه ها
در خونشون شد پُر از همهمه
به دستای باباش بستند طناب
میومد صدا ناله ی فاطمه
... حسن جان (2) ، حسن جان حسن ...
یه روزی به دست همون آدما
جلو چشم داداشش و خواهرش
به ضرب لگد بین اون شعله ها
در خونه افتاد رو مادرش
شد آخر براش تلخ ترین خاطره
زِ یادش نمیبرد اون لحظه رو
به پشت در افتاده بود مادرو
صدا میزد اون دم فقط فضه رو
هنوز هم پس از طی این قرن ها
میدونند اینو اهل عالم همه
که هست روز قتل امام حسن
همون روز قتل بی بی فاطمه
... حسن جان (2) ، حسن جان حسن ...