لالایی لالایی لالایی گلم
لالایی لالایی لالایی گلم
ان شاءالله بزودی میادش عموت
لالایی لالایی عزیز دلم
بمیرم چقدر زرد شده رنگ و روت
لالایی لالایی لالایی گلم
تو هستی علی جان همه هست من
لالایی لالایی گرسنت شده
نکش ناخن اینقد رو دست من
لالایی لالایی لالایی گلم
میاد از تو قنداق تو بوی مُشک
الهی که مادر بمیره برات
که لبهات شده از عطش چوب خشک
... لالایی لالایی لالایی علی ...
تو از بس تو خیمه زدی دست و پا
بابات اومد و برد میدون تورو
و اِن تَرحَمونی به جایی رسید
که کشتند یه مشت نامسلمون تورو
دیگه مادرت خیلی تنها میشه
میمونه رباب و عذاب و غمت
بهت قول میدم که از روی نِی
دوباره در آغوش میگیرمت
شد این شیش ماهی که بودی پیشم
پُر از روزهای پُر از خاطره
همین گاهواره برام کافیه
بذاره که تنهایی یادم بره
... لالایی لالایی لالایی علی ...
چقدر آرزوها که داشتم برات
میخواستم بشی یک یل حیدری
چقدر دوست داشتم یه روزی برام
بخونی برام اذون علی اکبری
چقدر آرزوها که داشتم ولی
همه آرزوهام شدن یک سراب
حالا باز سرت روی نیزه علی
میشی سایه بونی برای رباب
تو رفتی و امیدم از دست رفت
دیگه کار خیمه میشه یکسره
دعا میکنم عصر روز دهم
الهی که گهواره غارت نره
... لالایی لالایی لالایی علی ...
اونایی که امشب التماس دعا گفتید مریضید. اونایی که امشب به خودت گفتی برم شاید علی اصغر جوابمو بده. اونایی که به خودت گفتی بچه ست شیش ماهشه شاید دلش بسوزه برام. اونی که از همه جا نااُمید شدی. اونی که به خودت گفتی علی اصغر باب الحوائجه. اونی که صبر کردی لب به گلایه باز نکردی گفتی بذار شب هفتم برسه. آی اونی که تا این لحظه هنوز گریه نکردی از امشب دیگه آبو بستن.
مختاره، قیام کرده همه قتله ی کربلارو جمع کرده. نوبت به حرمله شد گفت حرمله رو بیارید. خودش گوش میداد خودش حکم میداد خودش قصاص میکرد. همچین که حرمله رو وارد کردن گفت شنیدم تو کربلا خیلی کارای عجیب و غریب انجام دادی. دوست دارم خودت بگی چیکار کردی. گفت اگر بگم در امانم؟ گفت چه بگی چه نگی سر از بدنت جدا میکنم. شنیدم تو کربلا چه کارایی کردی خودت بگو میخوام از زبونت بشنوم، کربلایی ها. گفت امیر، حالا که باید خودم بگم یه جوری میگم دلتو بسوزونم جیگرت آتیش بگیره. گفت دل منو بسوزونی من دلم سوخته، دلم میسوزه، نبودم کربلا دلم میسوزه تو جایی شد دلت بسوزه برا حسین. تو شد دلت برا حسین بسوزه. گفت امیر یا مختار، سه تا تیر سه شعبه داشتم تو کربلا. اولیشو به چشمای اباالفضل زدم، دست تو بدن نداشت همچین که از رو دست خواست رو زمین بیفته تیر سه شعبه تو چشمش فرو رفت، امیر دلم نسوخت. عباسه علمداره رقیب منه میگفتن خوشگله یه کاری با چشماش کردم دیگه کسی بهش نگه خوشگل. گفت امیر سه تا تیر سه شعبه. دومیشو تو گودی قتلگاه یه نانجیب تر از من یه نامردتر از من سنگ به پیشونی زد. ابی عبدالله پیرهن عربیشو بالا آورد، چشماشو خون گرفته بود پاک کنه، چشمم به سینه ی حسین خورد. امیر دومین تیر سه شعبه رو به سینه ی حسین زدم. گفت امیر دلم نسوخت. گفت نگاه کردم ابی عبدالله اومده به میدون داره یه چیزهایی میگه، فقط شنیدم حسین دستشو به محاسنش گرفت گفت منو أنا بن المصطفی. به منه حسین منت بذارید اگه این بچه رو آبش بدید میمیره، آبش هم ندید میمیره. دیدم حالت حسین حالت عجیبیه. عمر سعد اومد گفت حرمله چرا ساکتی چرا کاری نمیکنی؟ گفتم امیر حسینو بزنم. گفت نَه، مگه سپیدی گلوی علی اصغرو نمیبینی. تیر سه شعبه رو تو چله گذاشتم به گلوی علی اصغر زدم، اما بازم دلم نسوخت، امیر میدونی کجا دلم سوخت، دیدم ابی عبدالله یه قدم طرف خیمه میره یه قدم برمیگرده. گفتم کار حسین با جنگ جور درنمیاد، حسین باید برگرده چرا هِی برمیگرده به سمت خیمه. میگه نگاه کردم دیدم یه خانمی جلو خیمه ها ایستاده، دست یه دختر کوچولویی رو گرفته هِی صدا میزنه علی اصغرم. ابی عبدالله برگشت سمت خیمه ها رفت پشت خیمه ها. چون ابی عبدالله وسیله ای چیزی نداشت از یه طرفی هم نمیخواست که بچه ها زن ها مادرش مخصوصاً، چون نگاه دید دم خیمه ایستاده نمیخواست بچه ها بفهمن رفت پشت خیمه ها. حالا ببین یه پدر رو بچش خاک بریزه. ابی عبدالله با نوک خنجر یه قبر کوچیکی کند. زینب سلام الله علیها اولین کسی بود که اومد قنداقه ی علی اصغرو گرفت کمک برادر کنه تا آقامون امام حسین شهزاده علی اصغر رو خاک کنه. امام حسین قنداقه رو طلب کرد از زینب سلام الله، تا اومد تو قبر بذاره دید یه صدایی میاد. محلاً محلا یَابنَ الزهرا. حسین منم مادرم بذار یه بار دیگه صورت علی اصغرمو ببینم. حالا خوب گوش بده اونجا که میگن حضرت زینب عمه ی سادات اگر نبود تو کربلا چند جا امام حسین جون میداد، یک جاش همین جاست. اگر نبود تو واقعه ی حضرت علی اصغر، حضرت زینب سلام الله علیها نبود هم امام حسین جون میداد هم رباب جون میداد. نمیدونی چقدر سخته آدم رو بچش خاک بریزه. پدر و مادر شهدا میفهمن من چی میگم.رباب قنداقه رو گرفت، چجور قنداقه رو گرفت، همونجوری که شیرش میداد همونجوری که تو بغل میگرفت لالایی میخوند، نَه. قنداقه تو یه دستش سرش تو یه دستش. ابی عبدالله قنداقه رو میگرفت بغل میکرد دوباره رباب قنداقه رو میگرفت بغل میکرد، دلشون نمیومد از این بچه دل بکنن. چیکار کرد زینب، اومد جلو داداش چرا کارو تموم نمیکنی، الآن مادرش میمیره، تو حسینی چرا تن و بدنت میلرزه. گفت زینب نگاه کن ببین هنوز به من میخنده هنوز چشمای علی اصغرم بازه، زینب چجور دلت میاد رو این بدن زیبا، رو این چشمای زیبا، رو این صورت زیبا خاک بریزم.