میرم بخوابم بابایی ، حالم خرابه بابایی
میرم بخوابم بابایی ، حالم خرابه بابایی
عمه دلش خوش باشه که رقیه خوابه بابایی
اما نمیشه آخه من لالایی میخوام بابایی
اینم بهونه ست که بگم بابایی میخوام بابایی
همه میگن دختره بابا نداره
مگه بابا نداره خدا نداره
دخترت از بس کتک خورد دیگه طفلی نا نداره
اسم زجرو تا میارن پس می افتم
اونقده میترسم از نفس می افتم
مثل مرگ یک قناری گوشه ی قفس می افتم
آتیش به شَهپَرم زد ، با نیزه تو سرم زد
وای بابا بال و پرم رو کندن
وای بابا موی سرم رو کندن
تو بغل تو هی برو بیایی داشتم یادته
منم مثل هر دختری بابایی داشتم یادته
یه آسمون رو دامنم ستاره داشتم یادته
چادر گلدار گلِ سر گوشواره داشتم یادته
وقتی که غروب عاشورا حرم سوخت
تو حرم هرچی که بود دور و برم سوخت
به خدا آتیش گرفتم پیکرم بال و پرم سوخت
دامنم پیراهنم تا معجرم سوخت
خیمه رو سرم خراب شد و سرم سوخت
تازه شد داغ مدینه عمه میگفت مادرم سوخت
اون خونه که درش سوخت بچه با مادرش سوخت
وای بابا بال و پرم رو کندن
وای بابا موی سرم رو کندن
از آسمون ابریِ پاییز چشمام که بگم
از کربلا هم بگذرم تو بگو از شام چی بگم
از ماجرای مجلس رقص و مِی و ساز چی بگم
همه نامَحرَم همه مست بسه همین باز چی بگم
وقتی عمه ام وارد بزم یزید شد
روی نِی محاسن سقا سفید شد
رنگ صورتم پرید و تپش قلبم شدید شد
یکیشون اصلاً به دنبال شر اومد
من نمیدونم چیکار کرد داد خواهرم در اومد
بعد یه عمر عزیزی ، ما کجا و کنیزی
وای بابا بال و پرم رو کندن
وای بابا موی سرم رو کندن