شدم مثل عمه بی سر و سامونت بابا
زمینه – شهادت حضرت رقیه (سلام الله علیها) 1391
شدم مثل عمه بی سر و سامونت بابا
تو مهمون منی یا که من مهمونت بابا
کی میدونست میشه آخرش اینطوری بابا
من و خرابه و سر پُر از خونت بابا
به خودم میگفتم اینو امروز و فردا میرسی
اومدی حالا و میگم یتیمم کرده چه کسی
... بابا بابا بابا حسین ، بابا بابا بابا حسین ...
عمو نبود که برسه به فریادم بابا
اون ساعتی که از رو ناقه افتادم بابا
تنها برای دیدن خودت بودش بابا
که موندم و هی به خودم امید دادم بابا
بابا اِنقدر حرفا دارم که برای تو بزنم
نگه داشتم بوسه هامو رو زخمای تو بزنم
... بابا بابا بابا حسین ، بابا بابا بابا حسین ...
حالا که سر تو توی آغوشم هست بابا
نمیگم جای کعب نِی رو دوشم هست بابا
هنوز جای طناب به روی دستامه بابا
هنوز صدای نیزه ها تو گوشم هست بابا
این همه غصه چرا به سه ساله دختر رسیده
غروب عمر منه و سحر آخر رسیده
... بابا بابا بابا حسین ، بابا بابا بابا حسین ...