این چهل روزه که پریشونم
این چهل روزه که پریشونم
از غمت داداش ببین که خیلی داغونم
از لحظۀ جانسوز آخر ، یادم میاد که زار و مضطر
وقتی سرت رو میبُریدن یکی میگفت غریب مادر
همه موهام داداش سپیده ، قامت من دیگه خمیده
هر کسی رسید میزد ماهارو یکی لگد یکی کشیده
... برات بمیرم ای برادر ، برادر ای عزیز خواهر ...
سر تو رو نِی ، تن تو رو خاک
ما میرفتیم پا برهنه به روی خاشاک
بسته بودن دستای مارو ، میکشیدن گوشواره هارو
می افتادیم به روی خاکا تا میزدن هِی بچه هارو
شد بدنم پُر از نشونه ، از ضرب چوب و تازیونه
دار و ندار خیمه هارو میبُرد عدو چه وحشیانه
... برات بمیرم ای برادر ، برادر ای عزیز خواهر ...
باورت میشه صد دفعه مُردم
هر دفعه که با رقیت به زمین خوردم
یادم میاد اون اضطرابو ، یادم میاد بزم شرابو
وقتی که چوب زدن به لبهات یادم میاد اشک ربابو
هنوز دلم در اضطرابه ، یادش برام خیلی عذابه
شرمندتم اگر برادر رقیه جا موند تو خرابه
... برات بمیرم ای برادر ، برادر ای غریب مادر ...