دیشب از عشق چشم من تَر بود
دیشب از عشق چشم من تَر بود
عاشقی حرف ما و دلبر بود
دل گم گشته ام مرا میبُرد
دلم از کودکی کبوتر بود
تا سر کوچه ی خدا رفتم
که پُر از چشمه های کوثر بود
چشم من بود و دامن ساقی
دست من بود و لطف ساغر بود
من زِ هوش و دلم زِ دستم رفت
کار پیمانه های آخر بود
کار دل کار عشق دست تواَند
هم خدا هم حسین مست تواَند
باز کن چشم عالم آرا را
خیره کن چشم های دنیا را
نخوری چشم ای تو چشم حسین
بس که چشمت ربوده دلها را
نوه ی ارشد امیر عرب
میدهی عطر نام زهرا را
ای علمدار دوم این قوم
میبَری رونق مسیحا را
آرزوی حرا دو رکعت توست
تا ببیند دوباره طاها را
صخره ای موج را به هم کوبید
روی دوشش گرفت دریا را
پَر سجاده های مادر تو
میبَرد دودمان لیلا را
سیب سرخی و زاده ی ارباب
یوسف خانواده ی ارباب
گِرهی تا زدی دو ابرو را
به هم آمیختی تو شش سو را
همگی قبر خویش را کندند
تا که دیدند تیغ و بازو را
تیغ رقصید و آسمان بشنید
ضربه ات را صدای هوهو را
تپش قلب خیمه ها آمد
تا گشودی سپاه گیسو را
آمدی تا پس از عمو گیری
پای محمل رکاب بانو را
از مِی عشق باده ای داری
بَه چه ارباب زاده ای داری
روشنی های آسمان حسین
ای نشانی بی نشان حسین
روی چشم تو اَبروان پدر
روی دوش تو گیسوان حسین
آه داوود حضرت ارباب
ای اذان گوی کاروان حسین
بعد آوای دلنشین تو بود
نوبت گفتن اذان حسین
قوت زانوان بابایی
ای مسیحا ترین جوان حسین
مادرت هیچ بین بُهت حرم
رفتنت میبُرد توان حسین
از نگاهت عزیز زهرا سوخت
رفتی از رفتن تو لیلا سوخت
جلوه ای کن به رسم دلبریت
تا بریزیم سر به سروریت
درِ بازار بردگان وا شد
یوسف آمد برای نوکریت
کعبه افتاده است دنبالت
با خیال رخ پیمبریت
تو علی هستی و علی مانده
مات اعجاز تیغ حیدریت
چقَدَر مثل فاطمه هستی
به فدای شکوه کوثریت
آمدی عشق دربه در شده است
امشب ارباب ما پدر شده است
شاعر : حسن لطفی