ما را سرشتند علی وارمان کند
ما را سرشتند علی وارمان کند
حتی نوشته تشنه ی دیدارمان کند
اصلاً خدا به روی من و تو حساب کرد
وقتی که خواست برده ی بازارمان کند
شاید که زرخرید بزرگی شویم یا
شاید نسیم آید و بیدارمان کند
اما کسی نیامد و ما را نخواست کس
دستی نبود تا که سبک بارمان کند
بودیم نااُمید که ما را میان خلق
چشمی نمی خرید که بیمارمان کند
اما رسید حضرت ارباب زاده ای
آمد که تا همیشه گرفتارمان کند
ما را خرید و خادم این خانواده کرد
تا بیشتر زِ پیش بدهکارمان کند
پروانه ایم و قسمت این خانواده ایم
شاهیم و چاکران همین شاهزاده ایم
دست حسین میدهی امشب بهانه را
بابا بگو که ذوق کشد اهل خانه را
بابا بگو که عشق کند وقت گفتنت
لب غنچه کن که بوسه زند این جوانه را
یا حق بده به حیرت جبرئیل بعد از این
یا که بگیر چهره ی پیغمبرانه را
با تو خدا چه ریخت و پاشی نموده است
حالا گدا نمانده است بگیرد اعانه را
انگار تو حسینی و زینب چو فاطمه
وقتی که میکِشد سر گیسوت شانه را
اُم البنین به گرد سرت چرخ میزند
آورده است آتش اسفند دانه را
بیرون میا که راه تو بن بست میشود
گم میکند نگاه همه را به خانه را
دوش حسین روی تو بوسیدنی تر است
با این پسر جمال پدر دیدنی تر است