باران اشک است اینکه میبینی به دامان است
شعرخوانی – جلسه هفتگی 1396/12/23
باران اشک است اینکه میبینی به دامان است
باران اشک چشم هایی که پشیمان است
بی حُسن یوسف درد میبارد در و دیوار
من مانده ام قصر است اینجا یا که زندان است
مولای من باز آ هزار و چهارصد سال است
ساعت به ساعت بی تو این دنیا پریشان است
جان میکَنم دور از تو اما خوب میدانم
در پای تو ای ماه من جان دادن آسان است
بی تو زمین جای قشنگی نیست آقا جان
حسی که من دارم همان حس بیابان است
روی تو را خورشید یک دم دید و بیچاره
دور زمین میگردد از آن روز حیران است
آن لیلة القدری که میگویند یک شب نیست
لطف خدا در نیمه های ماه شعبان است
موعود و منجی و امام عصر خوانندت
هر کس که ایمان بر شما دارد مسلمان است
دارند بر این حال ما یک عده میخندند
حالا خیابان ها پُر از خار مغیلان است
نام تو را هر جا که بردم سربلندم کرد
با تو گدای کوچه و بازار سلطان است