کاش آنکه مرا عیب و ملامت میکرد
کاش آن که مرا عیب و ملامت میکرد
یک بار رخ تو را زیارت میکرد
دل موعظه میکرد که عاشق نشوم
دیوانه به دیوانه نصیحت میکرد
عشق تو چه کرد ساقیا با دل من
آتش زده ای به خرمن و حاصل من
در غمزه ی چشم مِی پرستت دیدم
ابروی کج تو میشود قاتل من
زاهد سخنی مگو تو درباره ی من
چون بی خبری از دل دیوانه ی من
بستند در آستان مِیخانه ی عشق
از روز ازل طناب گهواره ی من
عشق تو چه کرد با دل من ساقی
سوزاند تمام حاصل من ساقی
چشم سیهَ ت به یک نگه صیدم کرد
ابروی تو گشت قاتل من ساقی
... ارباب مرا دریاب (3) ، ارباب ...
از بس که به من شراب دادی ساقی
بنیاد مرا به آب دادی ساقی
دیدی که خراب در خرابم زِ چه رو
ساغر به منه خراب دادی ساقی
امشب هوس شراب دارم ساقی
آهنگ شراب ناب دارم ساقی
گفتی که بخواب تا به خوابت آیم
من کِی زِ غم تو خواب دارم ساقی
ساقی به کرشمه ای خرابم کردی
سوزاندی و گریاندی و آبم کردی
نَه بر در مِیخانه جوابم دادی
نَه از در مِیخانه جوابم کردی
تا دل به تو و چشم تو دادم دارم
هر چیز به جز پیاله رفت از یادم
من هم چه کنی که مِی ننوشم زاهد
پیمانه پرست و مست مادر زادم
صد شکر اثر به اشک و آهم دادند
در سایه ی لطف خود پناهم دادند
کلب در خانه ی علی گردیدم
تا در دل اهل بیت راهم دادند
... ارباب مرا دریاب (3) ، ارباب ...