چشاشو به چشام دوخته ، با یه نگاه افروخته
زمینه - شب دوازدهم محرم الحرام 1393
چشاشو به چشام دوخته ، با یه نگاه افروخته
یه نانجیب منو دیده تو خیمه های نیم سوخته
من و غم و مریضی و درد
من و یه روی خاکی و زرد
گریه و آه شده کارم
منی که زار و خسته شدم
با وجود غمای خودم
غصه ی عمه رو دارم
دلم از این قبیله شکست
سر بابام رو نیزه نشست
من تو مریضی هم باشم
خدایا فرصتی بده که
توون و همتی بده که
بتونم از تو جام پاشم
کوفه به ما وفا نداره
غریبیمون دوا نداره
... واویلتا ، آه و واویلا ...
قراره این حرومی ها ، واسه ی اذیت ماها
کاروون اسیرا رو ببرن از تو این صحرا
میرم ولی نمیره پاهام
میرم بسوی کوفه و شام
رو شترای بی محمل
برای پای آبله دار
برای ریگ و آتیش و خار
ناله کن و بسوز ای دل
نداره چشم من دیگه خواب
میبرنم تو بزم شراب
کجایی ای عمو عباس
ولی دلم به این خوشه که
تو این مسیر با این قافله
سر بابام کنار ماست
پاهامونم که نا نداره
غریبیمون دوا نداره
... واویلتا ، آه و واویلا ...
لاله ی آشنا دارم ، به روضه ها وفا دارم
مدینم اما یک عمره عزای کربلا دارم
دلم میسوزه هر شب و روز
این همه سال گذشته هنوز
فکر غریبیِ شاهم
یاد یل دلامورمو
یاد علی اکبرمو
یاد گلوی شیش ماهم
بشم فدای اسم پدر
هنگام دفن جسم پدر
من و بریده انگشتش
خرابه دل رو آتیشی زد
سر بریده ای که اومد
خواهر سه سالمو کشتش
همش میگفت بابا نداره
غریبیمون دوا نداره
... واویلتا ، آه و واویلا ...
شاعر : محمدحسین مهدی پناه