فتادم از پا زِ ناتوانی ، ندارم امید به زندگانی
سنگین - شب هشتم محرم الحرام 1396
فتادم از پا زِ ناتوانی
ندارم امید به زندگانی
رهایی از غم نمیتوانم
تو چاره ای کن که میتوانی
گر زِ قلبم برارم آهی آتش از این دلم خیزد
خنده ام میزند یک لشکر اشکم از دیده میریزد
ای اِرباً اِربا علی اکبر ، خوش قد و بالا علی اکبر
عصای دستمو شکوندن رعنای بابا علی اکبر
... وای علی اکبر ، علی اکبر ، علی اکبر ...
باد خبر داد به اُم لیلا
که سر نهادی به خاک صحرا
تنت به خون سرت شناور
پُر از خروشی چو موج دریا
پیکر تو که پاشیده از هم روبروی تو افتادم
عمه جان تو زینب فهمید من همان لحظه جان دادم
شکسته پهلوت علی اکبر ، بین دو ابروت علی اکبر
پا میکِشی به روی خاک و میلرزه زانوت علی اکبر
... وای علی اکبر ، علی اکبر ، علی اکبر ...
بیا و رحمی به حال ما کن
علی نگاهی به عمه ها کن
لخته ی خون از گلوت میگیرم
فقط تو بابا منو صدا کن
خیز و از جا ببین اشکام و آبرومو بخر بابا
خیز و از جا از اینجا عمه زینبت رو ببر بابا
بی تو نمیرم علی اکبر ، دارم میمیرم علی اکبر
میان جوونا کمک من که خیلی پیرم علی اکبر
... وای علی اکبر ، علی اکبر ، علی اکبر ...