ساقی به پیاله باده کم میریزی
مدح خوانی – عید سعید غدیر خم 1392
ساقی به پیاله باده کم میریزی
این مِیکده را چرا بهم میریزی
از گردش ساغرت شکایت دارم
آسوده بریز بنده عادت دارم
با خستگی آمدم فرح میخواهم
سجاده و تسبیح و قدح میخواهم
ما قوم عجم به باده عادت داریم
بر پیر مغان علی ارادت داریم
بر طایفه مان نگاه حق معطوف است
مِیخانه ی شهر طوس ما معروف است
من اهل ری اَم ، مست ولی اللّهم
یک خمره مِی سفارشی میخواهم
در روز ازل که دل به آدم دادند
فریاد زدم پیاله دستم دادند
فریاد زدم علی پناهم دادند
اینگونه به این مِیکده راهم دادند
با دیدن این شوق عنایاتی کرد
لبخند علی مرا خراباتی کرد
من مست مِی ابوترام یک عمر
سر زنده به نشئه ی شرابم یک عمر
یک ثانیه بی شراب نتوانم زیست
در مذهب ما حلال تر از مِی نیست
جامی بده لب به لب خرابم ساقی
از مشتریان خوش حسابم ساقی
ساقی بده باده ای که گیرا باشد
از خُم کهنسال تولا باشد
ساقی بده باده ای که روشن باشد
خوشرنگ و زلال و مردافکن باشد
زُهاد پر از افاده را دلخور کن
با نام خدا پیاله ها را پر کن
بدمستی من قصه ی پر دنبال است
زیر سر باده ای صد و ده ساله است
این بزم مرا اهل سخن میسازد
تنها مِی کوثری به من میسازد
من معتقدم باده سرشتی دارد
انگور نجف طعم بهشتی دارد
مِی داخل خُم سینجلی میگوید
غل میزند و علی علی میگوید
هوهوی تمام خمره ها را بشنو
تفسیر شگرف هی اَتی را بشنو
با تلخی این دُرد رطب میچسبد
با حال خوشم توبه عجب میچسبد
گویم به تو حرف عشق بی پرده علی
این شور مرا به رقص آورده علی
با غصه و غم عجب وداعی دارم
سرمست تواَم چه خوش سماعی دارم
هوهو نکنم جنون مرا میگیرد
این دل به هوای کربلا میمیرد
دیوانه ترم نکن کجا میکِشیم
سمت حرم دوست چرا میکِشیم
تا طور کشانده ای عصا میخواهم
یک تذکره ی کرب و بلا میخواهم
باز عکس خال و ابرو میکشم
یکصد و ده مرتبه هو میکشم
بس که از عشق علی سرگشته ام
عاقلان گویند کافر گشته ام
مادرم میگفت ذکر هو بگیر
یا علی گو دست بر زانو بگیر
یا علی از جا بلندت میکند
در دو دنیا سربلندت میکند
شاعر : وحید قاسمی