زِ ره می آید امشب میهمانم
سنگین - شب سوم محرم الحرام 1385
زِ ره می آید امشب میهمانم
نه مهمان دلبرِ بهتر زِ جانم
اگر دستم رسد بر دامن او
به دامن میهمان را می نشانم
همه هستم فدایت ، زنم بوسه به پایت
اگر تو رو نمایی ، دهم جان رو نمایت
فدای آن جمال دلربایت
... پدر جانم ، پدر جانم ، پدر جان ...
بگو ای سر چرا پیکر نداری
چرا ای تشنه آب آور نداری
بُوَد انگشت حیرت بر دهانم
چرا انگشت و انگشتر نداری
منم در اشک و ناله ، دلم خون شد چو لاله
تو پیر دِیر عشقی ، منم پیر سه ساله
به روی ماه تو پوشیده هاله
... پدر جانم ، پدر جانم ، پدر جان ...
تویی ماه و دو ابرویت کمان است
ولی هر ابر خاکستر نهان است
چرا لعل لبت چون ارغوان است
گمانم جای چوب خیزران است
ببین با چشم خونبار ، بُوَد چشمم گهربار
چو زهرا مادر تو ، بُوَد دستم به دیوار
خوش آمد گویمت در این شب تار
... پدر جانم ، پدر جانم ، پدر جان ...
اگر طفلم ولی از پا نشستم
ببین سوی طبق می آیم اما
کند کار دو چشمم را دو دستم
چکد اشکم به دامن ، خرابه گشته گلشن
بگو با من کجایی ، نمی بینم تو را من
زِ چشمانم ربوده نور دشمن
... پدر جانم ، پدر جانم ، پدر جان ...
شب هجران من امشب سر آمد
که مهمان عزیزم با سر آمد
خدا داند که نشناسم سر از پا
تمام هستی ام از در درآمد
به گیسویش اسیرم ، زِ شوق او بمیرم
بیا عمه کمک کن ، که از او رو بگیرم
... حسین جانم ، حسین جانم ، حسین جان ...