گفتم اُم البنین دلم وا شد
شعرخوانی – جلسه هفتگی 1390/02/28
گفتم اُم البنین دلم وا شد
گره هایی که داشتم وا شد
مادر آب را صدا زدم و
خشکسالی شبیه دریا شد
سوره ی حمد نذر او کردم
گمشده داشتم پیدا شد
با ادب بود روی دامانش
تا گل نازدانه ای جا شد
به مدینه نگفت مادر شد
گفت مولای شهر بابا شد
با کنیزی خانواده ی عشق
در دو عالم عزیز زهرا شد
خانمی کرد تا که عباسش
از ازل تا همیشه آقا شد
همه ی بچه هاش موسایند
گرچه عباس او مسیحا شد
تا قیامت به احترام حسین
ذکر لبهاش وا حسینا شد
آنقدر خرج گریه شد تا
گفته اند روز عاشورا
در غروبی که خیمه غوغا شد
بین تقسیم آبروی حرم
مشک بی آب سهم سقا شد
گفته اند بعد آنکهعلی اکبر ارباً اِربا شد
قد سقا شبیه قاسم شد
قد قاسم شبیه سقا شد
خوب شد همرَه حسین نرفت
در مسیری که سر به نِی ها شد