اسیری درمونش صبره غریبی چاره داره
اسیری درمونش صبره غریبی چاره داره
ولی این دل دیگه تاب غم دوری نداره
غم عشقت بیابون پرورم کرد
هوای وصل و بی بال و پرم کرد
به ما گفتی صبوری کن صبوری
صبوری طُرف خاکی بر سرم کرد
ازم نپرس چی اومده سرم نپرس
از دور قتلگاه بگو دور و بر حرم نپرس
ازم نپرس رقیه معجرش چی شد
طفلی که زیر سم اسب جامونده پیکرش چی شد
... وای وای از این غریبی ، وای وای بیا حبیبی ...
نمیره یادم اون لحظه که زیر دِشنه بودی
سرت رو میبُرید از تن بمیرم تشنه بودی
اگر کشتند چرا آبت ندادن
چرا زان دُرّ نایابت ندادن
نَه تنها تو که حتی قطره آبی
به طفل زار و بی تابت ندادن
تو این محل پیچیده قصه ی رباب
نمیره زیر سایه و نگاه نمیکنه به آب
تو لااقل یجوری اونو راضی کن
بگو برو تو خونه با طفل خیالی بازی کن
... وای وای از این غریبی ، وای وای بیا حبیبی ...
ازت باز خیلی شرمندم رقیت خسته جون داد
همون کنج خرابه با دو دسته بسته جون داد
اَخا اَلشام ، اَخا اَلشام و اَلشام
چقدر سنگم زدن از کوچه از بام
ولی دردم از اون سنگی که اومد
به تو خورد و سر افتاد پیش پاهام
جلو چشام وقتی که تو سرت شکست
با چوبه ی محمل سر کبود خواهرت شکست
بزم حرام باز سر پُرخونت شکست
با چوب خیزران داداش صورت و دندونت شکست
... وای وای از این غریبی ، وای وای بیا حبیبی ...