دیشب شروع شعرهایم با غزل بود
مدح خوانی – میلاد حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه شریف) 1390
دیشب شروع شعرهایم با غزل بود
یک بقچه مضمون از شما زیر بغل بود
از هر کسی میخواستم میگفتم اما
شعر شما حی علی خیرالعمل بود
آنقدر شیرین بود حتی جوهری که
نام تو را با آن نوشتم چون عسل بود
یک روز می آید کسی از قرن ها قبل
این جمله ی آرامش بین الملل بود
زیبا ندیده هر که مهدی را ندیده
در خانه ی یوسف همین ضرب المثل بود
خورشید غیبت آفتاب در افول است
ای سوره ی آخر بیا وقت نزول است
این آسمان بی تو ندارد آفتابی
ترسم نباشم روزگاری که بتابی
ای دست معمار بزرگ آفرینش
بس نیست آیا این همه خانه خرابی
آقا بیا تا که نگویند این جماعت
افسانه ای افتاده ای کنج کتابی
تو کیستی نوری سوار مرکب عشق
من کیستم گرد و غباری در رکابی
تو لیلی من مجنون ، تو یوسف من زلیخا
تو چشمه من تشنه ، تو آبی من سرابی
یک چند علم تو در نزد عقول است
ای سوره ی آخر بیا وقت نزول است
این تیغ باشد یا که در شب آبشار است
این شانه ی تو یا که عرض کوهسار است
این چشم باشد یا دو چشم کوثر
این ابروان تو و یا که ذوالفقار است
فرقی ندارد در زمستان یا که پاییز
روزی که تو از راه می آیی بهار است
پیراهنت کو تا زِ عطرت زنده گردد
یعقوب چشمی که تو را چشم انتظار است
زیباترین ساحل لبان توست حتی
وقتی که کام خشکت آقا روزه دار است
ای ماه زیبای عرب وقت حلول است
ای سوره ی آخر بیا وقت نزول است
مجنونم و راهی به جز صحرا ندارم
وقتی سراغ از خانه ی لیلا ندارم
یک گوشه ی کوچک برایم دست و پا کن
من در دل دریای تو جا ندارم
ظرف مرا بشکن بیا از نو بسازم
من کوچکم ظرفیت دریا ندارم
میخواهم آنرا که تو میخواهی برایم
نَه آنچه را که دوست دارم یا ندارم
حتی اگر دانم کجا منزل نمودی
من پای تا خیمه رسیدن را ندارم
در خیمه ات نام عمو اذن دخول است
ای سوره ی آخر بیا وقت نزول است
مانند موج از کعبه برمیخیزی آقا
یک روز دریا را به هم میریزی آقا
دنیا به پیش پای تو برخیزد از جا
تو اولین معنای رستاخیزی آقا
بر چشم های ما قدم بگذار آخر
باید سر جایش بُوَد هر چیزی آقا
با تو بهاری جاودان می آید از راه
پایان بر دلتنگی پاییزی آقا
تو میرسی و قاتلان مادرت را
بر یک درخت خشک می آویزی آقا
بین گلویت بغض فریاد بتول است
ای سوره ی آخر بیا وقت نزول است