خدا هم برای غمش بی قراره
سنگین – جلسه هفتگی 1396/11/18
خدا هم برای غمش بی قراره
آخه اسم زهرا خودش گریه داره
همه نوکرا ریزه خوار درش
سلاطین همه خادم حیدرش
گره های کور ماها وا میشه
نگاهی کنه از کرم دخترش
بازم در جوش و در خروشم
عشقت برده قرار و هوشم
مادر مشکی برات میپوشم
مادر یار غریب حیدر
مادر دردات به جون نوکر
مادر برات میمیرم آخر
... مادر ، یار غریب حیدر ...
میون مدینه علی روضه داره
چشاش خیس اشکه دمادم میباره
آخه غصه دارِ غمی بی حده
حال فاطمَش خیلی خیلی بده
شنیده که تو کوچه اون بی حیا
با چه وضعی زهرا رو سیلی زده
وای از حال خراب حیدر
وای از ضربه ی دست کافر
زهرا افتاده بین بستر
مادر شدی تو قد خمیده
مادر یار به خون تپیده
مادر رنگ از رخت پریده
... مادر ، یار غریب حیدر ...
چقدر سخته این غم چقدر ناگواره
حسینش پریشون ، حسن بیقراره
آخه کی میدونه علی چی کشید
کی میدونه زهرا چه حرفا شنید
به کی آخه درد دلش رو بگه
که زهرا قدش توی کوچه خمید
مادر زخمیه دست و بازوت
مادر خونیه کنج ابروت
مادر سفیده رنگ گیسوت
مادر طعم غمو چشیدی
مادر خیر و خوشی ندیدی
مادر از زندگی بریدی
... مادر ، یار غریب حیدر ...