شبی آخر منه دیوانه ، از فراق رخ جانانه
واحد – جلسه هفتگی 1390/03/11
شبی آخر منه دیوانه
از فراق رخ جانانه
در هوای لب پیمانه
رفتم و رفتم تا در مِیخانه
منه مجنون در به در
زِ غیر جانان بی خبر
از سر شب تا دل سحر
گهی به دست و گهی به سر
حلقه زدم بر در
گفتم ای نازنین یارم
ای که هستی دار و ندارم
تا که هستم عشقتو دارم
در فراقت بی قرارم
رحمی کن به حال زارم
که تو میدانی خمارم ساقی
زِ لطف ساقی رخنه به در شد
صورت ساقی جلوه گر شد
ساقی مستان زِ در درآمد
قامت الله اکبر آمد
محشر فردای محشر آمد
از لب لعلش گهر در آمد
که ای اسیر بلای هجران
لذت دنیا نعیم عقبا یا که مرا خواهی
بَرِ ساقی لب گشودم
که ای همه ی بود و نبودم
لذت دنیا را نخواهم
نعمت عقبا را نخواهم
سایه ی طوبی را نخواهم
ای عشقم ، ای ماهم
آگهی از دل خاطر خواهم
که تو را میخواهم
مطرب و نِی خواهم
کاسه و مِی خواهم
مِی خواهم ، هِی خواهم
پی در پی ، پی در پی خواهم
تو خود آگاهی ساقی غیر تو کِی خواهم
آشفته ی روی تواَم
کَلب سر کوی تواَم
دیوانه ی روی تواَم
قسم به مِیخانه ی تو ساقی
خمار یک جرعه ی شراب از
لب سبوی تواَم ، اسیر روی تواَم
وانگه ساقی (حیدر) به یک ساغر
مستِ مستم کرد ، مِی پرستم کرد
بیخود زِ مِی و مستی و فارغ زِ هر چه هستم کرد
از زمانی که ساغر مِی
زِ دست وی آمد به دستم
مستِ مستم من
مِی پرستم من
مست الستم من
با ساقی و با مِیخانه یکی شد دستم من
از دو عالم دل بریدم
تا که در سایه ات نشستم من
مستِ مستم من ، مِی پرستم من
به غیر نام ولی ندانم علی پرستم من
همیشه مستم من ، سبو به دستم من
زاهد از جان من چه خواهی
همین که هستم من ، مِی پرستم من
ز لطف ساقی رخنه به در شد
دادا این واحده توقسمت تک چیکارمیکنه