باز در عرش خدا ولوله برپا شده است
مدح خوانی – میلاد حضرت علی بن موسی الرضا (ع) 1397
باز در عرش خدا ولوله برپا شده است
دری از عرش به سمت دل ما وا شده است
ازدحام است درِ بیت امام هفتم
جن و انس و ملک آنجاست چه غوغا شده است
همگی با دلتان راهی آنجا بشوید
همه تبریک بگویید که بابا شده است
آن که عالم همگی محو جمالش هستند
به رخ گل پسرش محو تماشا شده است
آمده آن که نوشتند شبیه زهرا
پاره ی جان و تن حضرت طاها شده است
پسر حضرت موسی به جهان آمده و
پا رکابش همه جا حضرت عیسی شده است
اَلسلام ای همه جا حضرت خورشید شده
روز میلاد تو در هر دو جهان عید شده
با تو هر روز خراسان به خودش میبالد
نَه خراسان همه ایران به خودش میبالد
نَه خراسان و نَه ایران به خداوند قسم
همه ی عالم امکان به خودش میبالد
چونکه روی لب تو لحظه به لحظه جاریست
ثانیِ ثانی قرآن به خودش میبالد
منتسب بر تو شده گنبد و ایوان طلا
این شده گنبد تابان به خودش میبالد
من قسم میخورم این واژه برازنده ی توست
با شما واژه ی سلطان به خودش میبالد
چونکه در گوشه ی ایوان تو جا خوش کرده
بر سر خوان تو مهمان به خودش میبالد
یوسفان در دو سرا محو رخ ماه تواَند
پادشاهان جهان بنده ی درگاه تواَند
سجده در گوشه ی ایوان طلایی عشق است
نوکری بر سر کوی تو خدایی عشق است
هر کسی عاشق پابوسی لیلای خود است
در دم مرگ کنارم تو بیایی عشق است
ضامن آهوی صحرا شدنت جای خودش
اینکه در روز جزا ضامن مایی عشق است
تا ابد قبله ی نمای دل من سمت شماست
اینکه در کشور ما قبله نمایی عشق است
همه ی عرش و زمین را به گدایی بدهند
باز میگوید از این خانه گدایی عشق است
کعبه و کرب و بلا هر یکشان عرش خداست
اینکه هم کعبه و هم کرب و بلایی عشق است
ای که در کشور ما عرش معلی داری
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
ای که در چهره ی خود شمس منور داری
در شجرنامه ی خود نام پیمبر داری
نوه ی صادقی و ذریه ی شیر خدا
خوش بحال تو که چون فاطمه مادر داری
فرصت جنگ نشد تا که بفهمند همه
تو به بازوی خودت قدرت حیدر داری
همه در صحن تو مشغول به کاری هستند
چقدر دور و بَرت خادم و نوکری داری
چه بزرگان که میان حرمت خاک شدند
تو خودت ماهی و دور و بَرت اختر داری
با جوادت برو در سوریه زینب تنهاست
تو حسین بن علی هستی و اکبر داری
تیغ بردار و پناه حرم زینب شو
ما سپاهیم و تو صاحب علم زینب شو
تو خودت بر سر دوشت علمش را داری
در دلت روضه ی آن قد خمش را داری
گرچه در کشور ما از حرم او دوری
از همین دور هوای حرمش را داری
بارها سوریه رفتی به طواف حرمش
حتم دارم که غبار قدمش را داری
بار آخر که رسیدم حرمت محزون بود
به گمانم که تو در سینه غمش را داری
بکش آهی که پلیدان همگی دق بکنند
مطمئنم که تو در سینه دمش را داری
بنویس عمه ی من خود سپر مولا بود
بنویس از ته دل تو قلمش را داری
بنویس عمه ی ما مثل دُری در صدف است
هر که توهین بکند با خود مولا طرف است
شاعر : مهدی نظری