خونِ خدا خودِ خدا سنگ تورو به سینه میزنه
واحد – جلسه هفتگی 1390/11/26
خونِ خدا خودِ خدا سنگ تورو به سینه میزنه
نفس نفس سخته برام بی تو دلم داره جون میکَنه
آرزو به دل نمیرم تذکره ی کربلامو بده
نوبتی هم اگه باشه نوبت این دل زار منه
غم دوری تو زده تیشه به ریشم
وقتی یا حسین میگم یه پارچه آتیشم
ارباب خوبم شما که جای خود داری
من با نوکراتون هم یه جور قوم و خویشم
دلو به خاک و خون کشید نیم نگاه تو
خیمه زده دل من تو خیمه گاه تو
هر کی برا خودش کاری دست و پا کرده
کار ما نوکری تو دم و دستگاه تو
... روحی لک الفداء ، روحی لک الفداء ...
سوای هر خوب و بدم منو برای خودت سوا کن
آقا بازم گره کور تو کار من افتاده تو وا کن
کار نداشتی به دل سیاه تا حالا هرچی خواستم تو دادی
باز حاجتم کربلاته بیا منو تو حاجت روا کن
من پیشت این دلی رو که شکست میارم
من آخر یه روز دلت رو به دست میارم
اگه این پیرهن مشکی امانتیه
تو قبر صحیح و سالم برات پس میارم
دیوونتو با عاقل جماعت جنگی نیست
تا تو دل عشق توئه جای دلتنگی نیست
تا چشمم میخوره به سیاهیات آقا
میخونم بالاتر از سیاهی رنگی نیست
... روحی لک الفداء ، روحی لک الفداء ...
بگم برات ما خاک پات تو آقای عزیز روضه ها
یه یا حسین وقتی میگیم همین میشه گریز روضه ها
نیازی تو به روضه خون نداشتی و نداری به خدا
وقتی میای تو هیئت از در و دیوار میریزه روضه ها
تو بودی گرفتی زیر بال و پرم رو
تو بودی خریدی عشق چشم ترم رو
تو پیش خدا ضمانت منو کردی
گفتی که تنها نمیذارم نوکرم رو
آقاجون ما هم یه چیزایی سرمونه
یا حسین حرف اول و آخرمونه
ای پناه دو عالم ما به روضه ی تو
پناهنده ایم تو وا نفسای زمونه
... روحی لک الفداء ، روحی لک الفداء ...