روز محشر چون همه حیران شوند آسوده است
شعرخوانی– جلسه هفتگی 1394/12/12
روز محشر چون همه حیران شوند آسوده است
هر که آید بر در دولت سرای فاطمه
تا قیامت روزی ما بسته بر دستان اوست
دست های خسته ی مشکل گشای فاطمه
حق او با گریه ی تنها نمیگردد ادا
پیر کن ما را خدایا در عزای فاطمه
بی هوا در را شکستند و به جانش ریختند
مانده رد گرگ ها بر دست و پای فاطمه
ناله زد فضه خُذینی آسمان بغضش گرفت
سوخت قلب حق تعالی هم برای فاطمه
خانه درهم گشته اما بیشتر مبهم شده
بین خانه حال و روز مجتبای فاطمه
سخت تر از روضه های کوچه و در گشته است
طعنه ی همسایگان بر گریه های فاطمه