میون بستر زخمی و خسته
سنگین – شب 21 رمضان المبارک 1399
میون بستر زخمی و خسته
براش بمیرم سرش شکسته
سی ساله حیدر دردش همینه
آه از مغیره ، آه از مدینه
چند ساله کابوس شباش
همش میاد جلو چشاش
زهراشو میزدن با بغض
یه مشت اراذل و اوباش
هر وقت میبینه قنفذو
میفته یاد ضربه هاش
اون لحظه ای که فاطمه
افتاده بود به زیر پاش
اونکه به زیر دست و پا افتاده بود زن بود
کار مغیره به علی یه عمری نیشخند بود
... واویلتا واویلتا ، واویلا واویلا ...
چشم انتظاره دل شکستش
چادر خاکی به روی دستش
از وقتی رفته قرار خونش
مونده چشاش به دیوار خونش
غم داره رو شونش علی
رفته همه جونش علی
یادشه با چکمه اومد
مغیره تو خونش علی
عباشو انداخت رو زنش
با چشم گریونش علی
له شده بود بال و پرش
کبوتر لونش علی
اگر که زهرا پر کشید زیر سر میخ بود
سرفه های نیمه شبش از اثر میخ بود
... واویلتا واویلتا ، واویلا واویلا ...
جمع کرده مولا به دور بستر
گلاشو واسه حرفای آخر
برا اباالفضل حرف از حرم زد
حرف از یه مشک و دست قلم زد
میگفت میری به کربلا
دستات میشه از هم جدا
بس که میشه درهم سرت
نمی مونه رو نیزه ها
نَه میشه بردت تا حرم
نَه جا میشی روی عبا
چشم تورو دور میبینن
میان به سمت خیمه ها
یه روز جلو چشات رو نِی زینبو میارن
میان سکینه رو برا کنیزی بردارن
... واویلتا واویلتا ، واویلا واویلا ...
التماس دعا