خبر آوردن واسه من از غربت و از محنت
خبر آوردن واسه من از غربت و از مِحنتت
از بی وفایی هایی که شده تو کوفه قسمتت
از اون روزایی که همه برای بیعت اومدن
ولی روزای آخری از پشت بهت خنجر زدن
شنیدم غریب گیر آوردنت
رو دارالاماره بردنت
دستاتو بستند تو کوچه ها
شنیدم حتی با سنگ زدنت
پسرعموی خوبم رفتی غمین شدم من
بگو چطور جواب دخترتو بدم من
... واویلتا واویلا ، واویلتا واویلا ...
خبر آوردن یه تنه جلو یه لشکر ایستادی
گفتن پشیمون بودی از نامه ای که فرستادی
میون بارونِ چشات با لب تشنه جون دادی
یه سلامی دادی و بعد از رو بلندی افتادی
یه شهر با هم دست به یکی شدن
برای کشتن اومدن
شنیدم رو خاکا کشوندنت
اونایی که دم از بیعت زدن
غریب ترین سفیرم جونت برام فدا شد
جلو چشای اهل کوفه سرت جدا شد
... واویلتا واویلا ، واویلتا واویلا ...
کوفه نیا که نمیخوام با کوفیا روبرو شی
رونق گرفته این روزا بازار نیزه فروشی
اینجا نیا که حیله و نیرنگشون جان گدازه
حرمله واسه شش ماهت تیر سه شعبه میسازه
یه عده آماده اند خون تورو بریزن
یه عده هرزه ی پست به دنیال کنیزن
... واویلتا واویلا ، واویلتا واویلا ...