گفتم علی مدد قلمم ذوالفقار شد
مدح خوانی – عید سعید غدیر خم 1393
گفتم علی مدد قلمم ذوالفقار شد
مضمون اسیر لشکر زلف نگار شد
حرف از نجف که شد دل پیمانه ام گرفت
آهی کشید و قافیه دیدم خمار شد
من پای آن یَمُت یَرَنی رگ گذاشتم
تیغت کجاست وقت قرار و مدار شد
اثبات این جنون به قیامت نمی رسد
پرونده ام به خال لبت واگذار شد
کفران نعمت است اگر کم طلب کنم
قنبر به لطف بندگی ات شهریار شد
اجداد ایل من همه معشوق مذهب اند
سلمان اگر نشد نسبم مهزیار شد
از بس که وصله های عبایت شکوه داشت
سلطانی از مقام خودش برکنار شد
رنگ اُحد پرید همین که نگاه کرد
تیغی دو دم به گرده ی طوفان سوار شد
گاهی مرا به چوب محبت بزن علی
دل سر به راه ترکه ی آموزگار شد
فکر رفوی پیرهن کهنه ات نباش
پیراهن تو پرچم پروردگار شد
سر در تنور خانه ی بدکاره ها نکن
ای پرده پوش صبر خدا آشکار شد
وقتی کُلون در پر شال تو را گرفت
عالم دچار گریه ی بی اختیار شد
رفتی و تا قیام قیامت امام عشق
پیراهنی سیاه تن روزگار شد
خورشید پیش گنبد این شاه زرد نیست
هر کس که خاک پای علی نیست مرد نیست
یک شب میان صحن نجف داد میزنم
گشتم نبود بهتر از اینجا نگرد نیست
شاعر : وحید قاسمی