دل تو دلم نیست دل پریشونم
دل تو دلم نیست دل پریشونم
اجازه میخوام روضه بخونم
از زبون شمر میخونم این بار
اون حرفایی که گفته به مختار
من بودم و چندتا سوار
میدان پُر از گرد و غبار
حسینو دیدم زیر سنگ
گودال شلوغ از نیزه دار
هر کسی با چیزی میزد
از گوشه و از هر کنار
نیزه به پهلوش میزدن
چند بار نَه یک بار نَه دو بار
از بس که تشنه بود نمی دید
هیچ جایی رو چشمش
جوشنشو با نیزه درآوردن از جسمش
... آه حسین ، آه حسین ...
حرفا زیاده بگم چیاشو
هر چی شد اون روز تو قتلگاه شد
زینبو دیدم بالا بلندی
گفت آخه نامرد به چی میخندی
خندیدم و صداش زدم
مقابل چشاش زدم
حسینو میدید زیر پام
میدید به پهلوهاش زدم
یه چندتا دونه نیزه رو
از کینه ی باباش زدم
یه تیرو از فاصله کم
قشنگ به سینه هاش زدم
جلو چشای خواهرش موهاشو پیچیدم
با ضربه ضربه از قفا سرو می بُریدم
... آه حسین ، آه حسین ...
قصه همینجا تازه شروع شد
وقتی تو خیمش بگو بخند شد
دیدم رو نیزه نالش بلند شد
صدا زد اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید، مرد باشید. تا من زنده ام سمت خیمه هام نرید.