خوب شد دردم دوا شد خوب شد
سنگین - شب سوم محرم الحرام 1399
خوب شد دردم دوا شد خوب شد
دخترت حاجت روا شد خوب شد
میخوام همه شهرو چراغون کنم
یه شهرو به خرابه مهمون کنم
ببوسمت جلو چشای همه
صورتتو ستاره بارون کنم
من قهر نبودم که میگی آشتی
فقط میگم تو که دوسم داشتی
کاشکی منو تنها نمیذاشتی
بابا بابایی ، بابا بابایی
بیابونا نمیره از یادم
من خواب بودم از ناقه افتادم
به جون تو صد دفعه جون دادم
بابا بابایی ، بابا بابایی
خوب شد دردم دوا شد خوب شد
دخترت حاجت روا شد خوب شد
آخر امشب گره وا شد خوب شد
خب سرت مهمون ما شد خوب شد
تنت کجاست که میل آغوش کنم
قرآن بخون با جون و دل گوش کنم
یه کاری کن همه چی یادم بره
کتک های زجرو فراموش کنم
هر روز هلم داد و زمین خوردم
امروز دیگه طاقت نیاوردم
به چادر عمه پناه بردم
بابا بابایی ، بابا بابایی
پیدام نکرد و حرف بد میزد
به چادر عمه لگد میزد
به جای هر کس که نزد میزد
بابا بابایی ، بابا بابایی
خوب شد دردم دوا شد خوب شد
دخترت حاجت روا شد خوب شد
آه از دنیا دل من سیر شد
این سه ساله از فراقت پیر شد
یه دختر و صحرای تاریک کجا
دست بزرگ صورت کوچیک کجا
بازار شام محله های شلوغ
شاهپرک و کوچه ی باریک کجا
نمیدونم شاید که خواب دیدم
سرت رو تو بزم شراب دیدم
چه اشکی تو چشم رباب دیدم
بابا بابایی ، بابا بابایی
هنوز لبت پُر از رد چوبه
تو چشمای سکینه آشوبه
بذار بمیرم که واسم خوبه
بابا بابایی ، بابا بابایی
خوب شد دردم دوا شد خوب شد
دخترت حاجت روا شد خوب شد