حیرت آور میجنگه ، داره محشر میجنگه
شور - شب ششم محرم الحرام 1399
حیرت آور میجنگه
داره محشر میجنگه قاسم بن الحسن
انگاری جدش داره
توی خیبر میجنگه قاسم بن الحسن
بسم رب الحسن از خیمه قمر می آید
کیست این ماه که حیدر به نظر می آید
اینچنین که سوی میدان خطر می آید
پدر اَزرق شامیست که در می آید
از جلال و جبروتش همه می ترسیدند
بعد ده سال همه روی حسن را دیدند
کیه قاسم ، کیه قاسم
نوه ی علیه ، برا خودش یلیه
تیغ صیقلیه ، جانم قاسم
اَزرق رو زده ، کارشو خوب بلده
ذکرش علی مدده ، جانم قاسم
شاگرد عمو ، باهاش نمیزنه مو
ازش میترسه عدو ، جانم قاسم
... جانم قاسم ، جانم قاسم ، جانم قاسم ...
ابوفاضل میباله
به وقار و این حالِ قاسم بن الحسن
یاد صفین افتاده
وقتی بود سیزده ساله شیر فتنه فکن
چه هنر دارد و با اصل و نسب میجنگد
مثل باباش چه با غیظ و غضب میجنگد
یه تنه با همه یل های عرب میجنگد
همه گفتند که این تشنه عجب میجنگد
ای جمل زاده بدان قاسم ما صف شکن است
این عمامه که به سر بسته برای حسن است
کیه قاسم ، کیه قاسم
نوجوونه ولی ، میجنگه مثل علی
به به چه یلی ، جانم قاسم
بازوشو ببین ، رگ گلوشو ببین
ماه روشو ببین ، جانم قاسم
یادگار حسن ، آیینه دار حسن
ذوالفقار حسن ، جانم قاسم
... جانم قاسم ، جانم قاسم ، جانم قاسم ...
شاعر : محمد اسداللّهی