میون نیزه و خنجر، یه تنی افتاده بی سر
روضه خوانی – جلسه هفتگی 1399/03/14
روضه خوانی - شب عاشورای محرم الحرام 1399
روضه خوانی – جلسه هفتگی 1399/03/14
میون نیزه و خنجر
یه تنی افتاده بی سر
ناله ی غریبی میگه
یا حسین غریب مادر
بر سر تلی پُر از غم
آمدم بهر زیارت
وا محمد ، وا علیا
آمدم بهر زیارت
از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین
دست و پا میزد حسین زینب صدا میزد حسین
از عطش در زیر خنجر دست و پا میزد حسین
روضه خوانی - شب عاشورای محرم الحرام 1399
میون نیزه و خنجر
یه تنی افتاده بی سر
ناله ی غریبی میگه
یا حسین غریب مادر
بر سر تلی پُر از غم
آمدم بهر زیارت
کرده ام سوی مدینه
با پیمبر این اشارت
وا محمد ، وا علیا
وا غریبا ، وا غریبا
اینکه میبینی حسین است
کشته ای غریب و تنها
اومد بالای تل زینبیه نگاه کرد، چی دید زینب، دید شمشیر دار با شمشیر میزنه، نیزه دار با نیزه میزنه، اونایی هم که هیچی ندارن نه شمشیر و نیزه، دید دامنای عربی رو پُره سنگ کردن به بدن عزیز زهرا...، دستاشو رو سرش گذاشت صدا زد وا محمد وا علیا، زینب داره نگاه میکنه شمر روی سینه ی داداشش نشسته.
هلال بن نافع میگه، دیدم صدای اَلعطش اَلعطش پسر فاطمه بلنده، هی صدا میزنه اُسقونی شربةً مِنَ الماء، جگرم از تشنگی میسوزه. میگه سریع رفتم از فرات سپرمو پُره آب کردم اومدم سرازیری گودالو پایین برم دیدم شمر داره بیرون میاد. گفت هلال کجا داری میری، گفتم مگه نمیشنوی صدای اَلعطشش رو تشنشه، میخوام این دم آخری یه ذره آب بهش بدم. گفت هلال زحمت نکش خودم سیرابش کردم، گفتم چیکار کردی، یه وقت دامن عربی رو بالا زد سر بریده ی عزیز دل زهرا ...، دیدم بدنش داره میلرزه، گفتم تو که کار خودتو کردی چرا داره بدنت میلرزه. میگه هلال ترسیدم همچین که خنجر به حنجرش گذاشتم دیدم یه صدایی از گوشه ی گودال میاد، هی صدا میزنه غریب مادر حسین.