انگار نه انگاری عزادار بودی خانوم
زمینه – شب دوم فاطمیه اول 1400
انگار نه انگاری عزادار بودی خانوم
انگار نه انگاری که غمخوار بودی خانوم
خیلی گرفتار بودی ، ماه شب تار بودی
خانوم خانوم
فضه برات بمیره که
افتاده بودی بین درب و دیوار
ناله شدی ، آه شدی
وقتی که رفت میون سینت مسمار
ناله شدم ، آه شدم
کاشکی نمیدیدم شمارو اینطور
کُشتی منو تا پشت در
دادی بهم یه چیزی زیر چادر
تا گفتی آه فضت دوید
گِریَم گرفت قدم خمید
آه از هجوم ، آه از حدید
شکر خدا حیدر ندید
... آه و واویلا واویلا واویلا واویلا ...
انگار نه انگاری که میسوخت پهلوت خانوم
انگار نه انگاری که افتاد در روت خانوم
شکسته شد ابروت ، ضربه ی بد خورد بازوت
خانوم خانوم
در که شکست کسی نگفت
فاطمه بار شیشه داره همراش
فضه براش بمیره که
هنوزم اون چشاش به راهِ باباش
علی داره یه گوشه ای
برای محسن میسازه گهواره
دلم گرفت دم غروب
میگفت یعنی فاطمه دوسش داره
یاس علی خوردی نظر
بغض علی شد دردسر
ریختن سرت هر چهل نفر
ای وای امان از میخ در
... آه و واویلا واویلا واویلا واویلا ...
انگار نه انگاری که کوثر بودی خانوم
انگار نه انگاری که اطهر بودی خانوم
تو خونه مادر بودی ، مونس حیدر بودی
خانوم خانوم
یه شب حسین میگفت بهم
فضه ببین بابامو پیرش کردن
اشک میریخت گریه میکرد
میگفت که از زندگی سیرش کردن
از حسنت نمیشه گفت
میترسه از سایش هم این چند روزه
نیمه شبا یه گوشه ای
نمیدونم از چی داره میسوزه
تو کوچه ها چی دید حسن
که هی تو خواب میگه نزن
میگه شبا هی با مِحَن
ای کاش بلند بود قد من
... آه و واویلا واویلا واویلا واویلا ...