پیش چشای دخترت باز حرف نبودنو نزن
زمینه – شب سوم فاطمیه اول 1400
پیش چشای دخترت باز حرف نبودنو نزن
پاشو برای دلخوشیم هم شده یکم قدم بزن
جون میدم آخر از غمت اینجوری
عجل وفاتی رو لبت دوری
زوده برای زینبت
سخته ولی نفس بزن پاشو
شده بخاطر حسن پاشو
به زخم دل نمک نزن
هی به زحمت دیگه راه نرو
آه از این قلب خستت نکش
فضه جارو زده خونه رو
کار زِ دست شکستت نکش
... وا اُماه ، وا اُماه وا اُماه وا اُماه ...
کِشتی عمر زار زینب زوده که پهلو بگیری
میکُشه من رو اینکه مثل بابا ازم رو میگیری
تا دست بی جونتو بوسیدم
جای غلاف بازوتو دیدم
خراش زیر ابروتو
نزن که زحمتت نشه شونه
رو چادرت هنوز رد خونه
مثل تو حال من بده
تو جوونی بگو از چیه
این سفیدی موی سرت
دیگه پهلو به پهلو نشو
کشت منو خون رو بسترت
... وا اُماه ، وا اُماه وا اُماه وا اُماه ...
کجای این دلم بذارم دیگه غم رفتنتو
همین بسه هنوز میبینم خواب زمین خوردنتو
پیش چشام میزنی پر
یادم میاد غم دیوار و در
بودی چهل نفر به یک نفر
با میخ در کشتنت و خندیدن
با تازیونه زدنت دیدم
رد شدن از روی تنت
بسه اینکه گرفته ازم
این شبا زخمت آغوشتو
جون زینت بمون و نرو
هی نزن حرف تابوتتو
... وا اُماه ، وا اُماه وا اُماه وا اُماه ...
شاعر : محمدجواد حیدری