با غصه و غم جانسوز
زمینه – شب اربعین حسینی 1400
با غصه و غم جانسوز
رسیده بعد چهل روز
زینب از کوفه و شام
یه دنیا درده تو سینه
برم چجوری مدینه
اومدم با تو داداش ولی حالا تنهام
نبودی غصه میخوردم
نبودی صد دفعه مُردم
توو شلوغیِ بازار
من و یه قافله خسته
طناب و دستای بسته
میزدن مارو با سنگ و چوب از رو دیوار
بین کاروان شمر بود و سنان
اذیت میکرد مارو چشم ساربان
آتیش بود و دود ، چشمای حسود
سنگین بود داداشی دستای یهود
... حسین وای وای ، حسین وای وای ...
عذاب و حال خرابو
میون بزم شرابو
بوده کابوسم هر شب
یه عده مرد پلیدو
سرت رو میز یزیدو
خیزران میزد و هی میخندید به زینب
لباس خاکی و پاره
اشاره پشت اشاره
سمت اولاد زهرا
نگاه هرزه ی اشرار
تا میزدن منو هر بار
بسته میشد روی نیزه چشمای سقا
پیر شد خواهرت ، دق کرد دخترت
از بس افتاد از روی نیزه سرت
حرف تند و تیز ، نامردای هیز
میگشتن بین ما دنبال کنیز
... حسین وای وای ، حسین وای وای ...
شبای سرد بیابون
پاهای زخمی و بی جون
حتی فکرش عذابه
صدای گریه و ناله
بهونه های سه ساله
جا گذاشتم رقیت رو توی خرابه
به جای ناز و نوازش
به روی زخمای بازش
تو خرابه نمک خورد
تموم بال و پرش سوخت
موهای روی سرش سوخت
اِنقد از دستای زجر و خولی کتک خورد
ابروهاش شکست
بازوهاش شکست
شمر با چکمه زد تا پهلوهاش شکست
سوخت کل تنش
بدجور کشتنش
ترسید غساله وقت غسل دادنش
... حسین وای وای ، حسین وای وای ...