دیدار زیبا میشود با چشمهایت
مدح خوانی – عید سعید غدیر خم 1391
دیدار زیبا میشود با چشمهایت
غرق تماشا میشود با چشمهایت
آن تشنه لب که زیر پلکت مینشیند
سیرابِ دریا میشود با چشمهایت
مریم مقدس میشود در سایه ی تو
عیسی مسیحا میشود با چشمهایت
هر دردمندی که مسیرش بر تو افتاد
حتماً مداوا میشود با چشمهایت
سلمان فرستادیم تا ایمان بیارد
سلمانُ مِنّا میشود با چشمهایت
مستم کن از آن خوشه ی چشمی که داری
ای من فدای گوشه ی چشمی که داری
از دست تو باید دوایم را بگیرم
بنویس از تو نسخه هایم را بگیرم
از جان بیمارم بلا را دور بنویس
من آمدم از تو شفایم را بگیرم
گلدسته میسازم برایت شمع ها را
وقتی که وام شعرهایم را بگیرم
ای کاش زهرا هم شبیه تو حرم داشت
تا اذنِ پیش تو بیایم را بگیرم
از پنجره فولاد اذنت را گرفتم
میخواهم از تو کربلایم را بگیرم
بسیار داری مثل من دورت بگردم
خود را مثال پنج تن دورت بگردم
حیدر شدی تا پشت در هی در بکوبند
جای ملائک نیست بال و پر بکوبند
زهرا دلش میخواست نام یا علی را
روی عقیق سرخ پیغمبر بکوبند
سنگ علی را فاطمه بر سینه کوبید
باید که بر دُرّ نجف حیدر بکوبند
معراج تازه ابتدایت بود باید
نام تو را از این مقرب تر بکوبند
اسم تو اسم اعظم پروردگار است
این مُهر را باید به هر منبر بکوبند
ما کوه را پیش تو جز کاهی ندیدیم
از دست تو غیر از یداللّهی ندیدیم
تیغت برهنه میشود ابروت در هم
اینگونه عالم را تو خواهی ریخت بر هم
آغاز جنگ تو همان پایان جنگ است
وقتی نمی ماند به لشکر یک نفر هم
مأمور قبض روح پشت قبضه ی توست
نه آنکه در دست تو باشد در کمر هم
در معرکه هر اتفاقی خواهد افتاد
از رقص شمشیر تو روی خاک بر هم
ای لا فتی اِلا خودت لا سیف تیغت
کیفَ بشر هم هستی و خیرالبشر هم
قسمت شود پای تو را باید ببوسم
دست پسرهای تو را باید ببوسم
دارد هنوز ازِ کعبه بوی تو می آید
حجش قبول است آنکه سوی تو می آید
تو آب ها را مِهر کوثر کرده ای پس
آب زمزم هم زِ جوی تو می آید
خورشید در خورشید شد نورٌ علی نور
وقتی که زهرا روبروی تو می آید
معراج هم حتی نبی با تو سخن گفت
صوت خداوند از گلوی تو می آید
شب میشود یک سمت عالم آن زمان که
بر روی پیشانیت موی تو آید
بنت اسد الله اکبر داشت حق داشت
دیوار کعبه گر ترک برداشت حق داشت
ممنونم از ایل و تباری که تو داری
از لطف بیش از انتظاری که تو داری
ما دست و پا گیریم اگر تو دست گیری
ما معتبر از اعتباری که تو داری
خشم تو را مرحب به لکنت گفت وقتی
ابرو گره زد ذوالفقاری که تو داری
حیثیت هر منکری زیر سوال است
روی حساب بی مزاری که تو داری
هر کس تو را دارد چرا باید بترسد
مثل تو تنها از خدا باید بترسد
تو رفتی و با کوفه در افتاد زینب
بعد از تو جانش در خطر افتاد زینب
انگار باید بچه های تو بیفتند
هر وقت در بین گذر افتاد زینب
زینب که بیهوده نمی افتاد از پا
از نیزه سر افتاد اگر افتاد زینب
یک عمر سعی ات بر حجاب دخترت بود
اما تو رفتی و دگر افتاد زینب
پشت در و دروازه که فرقی ندارد
مانند زهرا پشت در افتاد زینب
از سر گذشتند و اسیر سر گذشتند
بعد از پسرها دخترانت در گذشتند
شاعر : حامد خاکی