من صدای هق هق آهسته ام
واحد – گلچین مراسمات 1381
من صدای هق هق آهسته ام
من صفای قلب های خسته ام
گرچه کار دلربایان دلبریست
کار من در خیمه ها ساقی گریست
جرعه ای مِی کرده غرق مستی ام
در رهش وقف است کل هستی ام
من گرفتار کمند دوستم
دوست هر جا هست من با اوستم
عشق گرچه خود به خود آغار شد
جلوه هایش از اَحد آغاز شد
پخته گشتیم اندر این ره سوختیم
عشق را از حمزه ها آموختیم
مکتب ما مکتب ایثارهاست
یادبود میثم تمار هاست
یکدلی کن تا مسلمانت کنند
در مقام عشق سلمانت کنند
... سالار زینب حسین ثارالله ...
هر که را در سر بُوَد فکر پلید
جرم او کمتر نباشد از یزید
عاشقی لبیک گفتن با خداست
سوختن دلبستگی با اولیاست
گرچه سوز و ساز من بی خاتمه ست
قبله ی عشقم حسین فاطمه ست
... باب الحوائج مدد یا عباس ...
گرچه سوز و ساز من بی خاتمه ست
قبله ی عشقم حسین فاطمه ست
گرچه عباسم حوائج را درم
لیک خود محتاج لطف حیدرم
اولین حرفی که من آموختم
یا حسین گفتم سراپا سوختم
ملجأ و امید عباس است او
مرجع تقلید عباس است او
رمز آزادیست امضای حسین
لازم الاجراست فتوای حسین
سینه ی او سینه ی سیناستی
او حسین است پیر صد موساستی
او زِ عرش حق تجلا کرده است
او مسیحا را مسیحا کرده است
هر چه فرمان میدهد آن میکنم
موج هستم کار طوفان میکنم
گرچه من دارای چندین منصبم
نوکر شاهم ، غلام زینبم
قطره ای هستم به دریا متصل
ذره ای هستم به صحرا متصل
گر مَه هاشم لقب بگرفته ام
از حسین درس ادب بگرفته ام
بی حسین هیچم فنایم نیستم
جلوه ها از او بُوَد من کیستم
جام جم هیچ است پیش جام او
زنده ام در هر نفس با نام او
عشق من خورشید چرخ اطلس است
یک نگاه او به یک عالم بس است
من نمی گویم حسین اَللّهی ام
اوست اقیانوس و من هم ماهی ام
... باب الحوائج مدد یا عباس ...
ماهی از دریا برون اُفتد فناست
آتشین عشق حسین رمز بقاست
مادرم گرچه مرا تاج سر است
مویی از زهرا بِه از صد مادر است
من نیالودم دهان بر خوان غیر
بسته ام الفت به عشق پیر دِیر
مادرم را زیر لب این زمزمه ست
یا علی و یا حسین یا فاطمه ست
یا حسین ای کل هستی را امیر
عاشقم من عاشقم دستم بگیر
شعر من را با نگاهت ناب کن
تشنه ام از جام خود سیراب کن
آشنا کن عشق خود را با منت
دست من کوته نکن از دامنت
قلب زهرا و پیمبر شاد باد
خانه ی اُم البنین آباد باد
گل گلی زایید نامش یاس بود
باب حاجت حضرت عباس بود
نامش عباس است عباسِ علی
در وجودش عشق و احساس علی
بارقه در سینه ی تَف دیده اش
صاعقه در آسمانِ دیده اش
محو آن مولای سرمد گشته است
در ادب نامش زبانزد گشته است
کرده با خون جگر ترسیم عشق
نبض قلبش بهترین تصمیم عشق
... باب الحوائج مدد یا عباس ...
آری آری عشق کنکور دل است
نخبه و ممتاز گشتن مشکل است
آری آری عشق قدرت میدهد
عاشقان را قدر و قیمت میدهد
عشق گر پاک است تحسینش کنید
با نثار دیده تضمینش کنید
از ازل او دل به دلبر داده است
با ادب پیش حسین ایستاده است
علم و عقلش درک و فهمش معنویست
گامهایش محکم و قلبش قویست
زانوانش خم به پیش پیر عشق
پنجه اش بر قبضه ی شمشیر عشق
دوست آن باشد که داند قدر دوست
عبد صالح تابع فرمان اوست
شیر نر میخواهد آن میدان عشق
تا چه فرمانی دهد سلطان عشق
او ابوفاضل اباالفضل علیست
ساقیِ لب تشنه ی نسل علیست
او قریشی زاده ای بی واهمه ست
او علمدار حسین فاطمه ست
بازوانش بازوان حیدریست
سربدار خط سرخ رهبریست
از وفایش هرچه میگویم کم است
او بلند آوازه مرد عالم است
معرفت در ذات او بی انتهاست
صورت او صورت بدرالدجاست
نور هاشم از جمالش منجلیست
غیرت او غیرت مولا علیست
صولتش چون صولت شیر خداست
در شجاعت رونوشت مرتضاست
بر الفبای نظامی آشناست
زان سبب فرمانده ی کل قواست
گرد میدان است نستوه است او
در صلابت همچنان کوه است او
صورت او را ولی بوسیده است
بازوانش را علی بوسیده است
در مصاف عشق محشر میکند
پور حیدر کار حیدر میکند
تیغ اندر دست او بازیچه است
پیش او صد مرد جنگی بچه است
احسن احسن آفرین صد آفرین
مادر عباس ای اُم البنین
یا علی گویان کنار علقمه
زد لوای حق به نام فاطمه
همچو عنقا پرگشایی میکند
چون علی خیبر گشایی میکند
خیمه ها پُر از صدای آب آب
قلب ساقی را نمانده صبر و تاب
دجله را چون دژ مسخر میکند
یادی از لبهای اصغر میکند
آب میگیرد زِ دریا مشت مشت
باید این نفس دلیر را کُشت کُشت
آب پیش او ندارد آبرو
او زِ اشک دیده میگیرد وضو
دشمنان مخفی به پشت نخل ها
بی اصالت ها علیه اصل ها
چون عمود ظلم بر فرقش نشست
نعره اش پشت برادر را شکست
آری آری پهنه ی عشق است این
بازتاب صحنه ی عشق است این
عشق بود و پاکی و احساس بود
غیرت جوشیده ی عباس بود
عشق بود و مستیِ سرمستان
عشق بود و آن بریده دستان
عشق بود و پاره پاره مشک بود
چشم ساقیِ حرم پُر اشک بود
تا که ساقی سوز دل آغاز کرد
فاطمه آغوش خود را باز کرد
همچو جان عباس را در بر کشید
آن شکسته پر دوباره پر کشید
ای قلم با فکر من بازی نکن
زین قریحه مرثیه سازی نکن
زخم دارم نیش بر قلبم نزن
دفتر شعر مرا برهم نزن
نقش کن آیینه ی احساس را
پایه ی شخصیت عباس را
... باب الحوائج مدد یا عباس ...
****************************************
من صدای هق هق آهسته ام
من صفای قلب های خسته ام
گرچه کار دلربایان دلبریست
کار من در خیمه ها ساقی گریست
جرعه ای مِی کرده غرق مستی ام
در رهش وقف است کل هستی ام
من گرفتار کمند دوستم
دوست هر جا هست من با اوستم
عشق گرچه خود به خود آغار شد
جلوه هایش از اَحد آغاز شد
پخته گشتیم اندر این ره سوختیم
عشق را از حمزه ها آموختیم
یک دلی کن تا مسلمانت کنند
در مقام عشق سلمانت کنند
هر که را جهل است عاقل نیست نیست
هر که نااهل است لایق نیست نیست
هر که را در سر بُوَد فکر پلید
جرم او کمتر نباشد از یزید
عاشقی لبیک گفتن با خداست
سوختن دلبستگی با اولیاست
گرچه سوز و ساز من بی خاتمه ست
قبله ی عشقم حسین فاطمه ست
گرچه عباسم حوائج را درم
لیک خود محتاج لطف حیدرم
اولین حرفی که من آموختم
یا حسین گفتم سراپا سوختم
ملجأ و امید عباس است او
مرجع تقلید عباس است او
رمز آزادیست امضای حسین
لازم الاجراست فتوای حسین
سینه ی او سینه ی سیناستی
او حسین است پیر صد موساستی
او زِ عرش حق تجلا کرده است
او مسیحا را مسیحا کرده است
هر چه فرمان میدهد آن میکنم
موج هستم کار طوفان میکنم
گرچه من دارای چندین منصبم
نوکر شاهم ، غلام زینبم
گر مَه هاشم لقب بگرفته ام
از حسین درس ادب بگرفته ام
بی حسین هیچم فنایم نیستم
جلوه ها از او بُوَد من کیستم
قطره ای هستم به دریا متصل
ذره ای هستم به صحرا متصل
جام جم هیچ است پیش جام او
زنده ام در هر نفس با نام او
عشق من خورشید چرخ اطلس است
یک نگاه او به یک عالم بس است
من نمی گویم حسین اَللّهی اَم
اوست اقیانوس و من هم ماهی ام
ماهی از دریا برون افتد فناست
آتشین عشق حسین رمز بقاست
مادرم گرچه مرا تاج سر است
مویی از زهرا بِه از صد مادر است
... باب الحوائج مدد یا عباس ...
من نیالودم دهان بر خوان غیر
بسته ام الفت به عشق پیر دِیر
مادرم را زیر لب این زمزمه ست
یا علی و یا حسین یا فاطمه ست
یا حسین ای کل هستی را امیر
عاشقم من عاشقم دستم بگیر
قلب زهرا و پیمبر شاد باد
خانه ی اُم البنین آباد باد
گل گلی زایید نامش یاس بود
باب حاجت حضرت عباس بود
نامش عباس است عباسِ علی
در وجودش عشق و احساس علی
بارقه در سینه ی تَف دیده اش
صاعقه در آسمان دیده اش
محو آن مولای سرمد گشته است
در ادب نامش زبانزد گشته است
کرده با خون جگر ترسیم عشق
نبض قلبش بهترین تصمیم عشق
آری آری عشق کنکور دل است
نخبه و ممتاز گشتن مشکل است
آری آری عشق قدرت میدهد
عاشقان را قدر و قیمت میدهد
عشق گر پاک است تحسینش کنید
با نثار دیده تضمینش کنید
از ازل او دل به دلبر داده است
با ادب پیش حسین ایستاده است
علم و عقلش درک و فهمش معنویست
گامهایش محکم و قلبش قویست
زانوانش خم به پیش پیر عشق
پنجه اش بر قبضه ی شمشیر عشق
دوست آن باشد که داند قدر دوست
عبد صالح تابع فرمان اوست
شیر نر میخواهد آن میدان عشق
تا چه فرمانی دهد سلطان عشق
او ابوفاضل اباالفضل علیست
ساقی لب تشنه ی نسل علیست
او قریشی زاده ای بی واهمه ست
او علمدار حسین فاطمه ست
بازوانش بازوان حیدریست
سربدار خط سرخ رهبریست
از وفایش هرچه میگویم کم است
او بلند آوازه مرد عالم است
معرفت در ذات او بی انتهاست
صورت او صورت بدرالدجاست
نور هاشم از جمالش منجلیست
غیرت او غیرت مولا علیست
صولتش چون صولت شیر خداست
در شجاعت رونوشت مرتضاست
بر الفبای نظامی آشناست
زان سبب فرمانده ی کل قواست
گرد میدان است نستوح است او
در صلابت همچنان کوه است او
صورت او را ولی بوسیده است
بازوانش را علی بوسیده است
در مصاف عشق محشر میکند
پور حیدر کار حیدر میکند
تیغ اندر دست او بازیچه است
پیش او صد مرد جنگی بچه است
احسن احسن آفرین صد آفرین
مادر عباس ای اُم البنین
گه به آتش گه به دریا میزند
کِی کمانگیر بلا جا میزند
چشمه ی حیوان زلال اشک اوست
روح زینب متصل بر مشک اوست
مشک آبی عَن غرض بر دوش اوست
متن فرمان حسین در گوش اوست
اَلحَذَر از چشم بد از چشم بد
وای اگر بر مشک آسیبی رسد
یا علی گویان کنار علقمه
زد لوای حق به نام فاطمه
همچو عنقا پرگشایی میکند
چون علی خیبر گشایی میکند
خیمه ها پُر از صدای آب آب
قلب ساقی را نمانده صبر و تاب
دجله را چون دژ مسخر میکند
یادی از لبهای اصغر میکند
آب میگیرد زِ دریا مشت مشت
باید این نفس دلیر را کُشت کُشت
آب پیش او ندارد آبرو
او زِ اشک دیده میگیرد وضو
دشمنان مخفی به پشت نخل ها
بی اصالت ها علیه اصل ها
چون عمود ظلم بر فرقش نشست
نعره اش پشت برادر را شکست
آری آری پهنه ی عشق است این
بازتاب صحنه ی عشق است این
عشق بود و پاکی و احساس بود
غیرت جوشیده ی عباس بود
عشق بود و مستیِ سرمستان
عشق بود و آن بریده دستان
عشق بود و پاره پاره مشک بود
چشم ساقی حرم پُر اشک بود
تا که ساقی سوز دل آغاز کرد
فاطمه آغوش خود را باز کرد
همچو جان عباس را در بر کشید
آن شکسته پر دوباره پر کشید
ای قلم با فکر من بازی مکن
زیر قریحه مرثیه سازی مکن
زخم دارم نیش بر قلبم نزن
دفتر شعر مرا برهم نزن
نقش کن آیینه ی احساس را
پایه ی شخصیت عباس را
... باب الحوائج مدد یا عباس ...