آسمان کوثر به دنیا آمده کوثر بخوان
مدح خوانی – میلاد حضرت فاطمه (سلام الله علیها) 1393
آسمان کوثر به دنیا آمده کوثر بخوان
با سرود وحی مدح دخت پیغمبر بخوان
مدح آن ممدوحه ی محبوبه ی داور بخوان
با زبان خویشتن نه با دم حیدر بخوان
با زبان حیدر از صدیقه ی اطهر بخوان
هرچه زیبا خوانده ای امروز زیباتر بخوان
ماه عصمت اختر برج هدی را مدح کن
روح احمد لیلة القدر خدا را مدح کن
جان عالم یک جهان جان را گرفته در بغل
دست دل بگشوده قرآن را گرفته در بغل
مطلع الانوار ایمان را گرفته در بغل
گوهر دریای غفران را گرفته در بغل
هستیِ دادار منان را گرفته در بغل
هرچه گویی بهتر از آن را گرفته در بغل
یا محمد یا محمد عصمت کبراست این
بوسه زن بر آفتاب طلعتش زهراست این
این زِ پا تا سر تجلای جمال داور است
این نه یک دختر تمام هستیِ پیغمبر است
این به احمد کوثر است و دختر است و مادر است
بلکه مام یازده عیسای عیسی پرور است
چهارده معصوم را شخصیت او محور است
جز پیمبر از تمام انبیاء بالاتر است
ذات حق با آیه ی قرآن ثناها گویدش
اولین شخصیت عالم فداها گویدش
مخزن اسرار حق گوهر ندارد مثل او
ذات ذب العالمین مظهر ندارد مثل او
مصحف ختم رسل کوثر ندارد مثل او
نخل سرسبز نبوت بَر ندارد مثل او
شخص ختم الانبیاء دختر ندارد مثل او
شیر حق دست خدا یاور ندارد مثل او
هرچه گفتم هرچه گویم در ثنای او کم است
مدح ناموس خدا فوق بیان عالم است
آفرینش باغ توحید و بهارش فاطمه است
دین و قرآن تا قیامت اعتبارش فاطمه است
مصطفی فخر نبوت افتخارش فاطمه است
مرتضی دست خدا و دستیارش فاطمه است
دستیارش نه همه دار و ندارش فاطمه است
ای خوش آنکس که روز حشر یارش فاطمه است
در ثنای او همان اقرار عجز ما بس است
گفتن اوصاف این دختر نه کار هر کس است
فاطمه یعنی تمام هست هستی آفرین
فاطمه یعنی بهشت رحمةً للعالمین
فاطمه یعنی حجاب و عصمت و تقوا و دین
فاطمه یعنی چراغ آسمان ها در زمین
فاطمه یعنی یداللّهی دگر در آستین
فاطمه یعنی علی یعنی همان حبل المتین
فاطمه یعنی جمال بی مثال کبریا
فاطمه یعنی کتاب الله کل انبیاء
کیست زهرا یک بهارستان به گلزار وجود
کیست زهرا کعبه ی جان قبله ی اهل سجود
کیست زهرا راز دار عالم غیب و شهود
کیست زهرا برترین محبوبه ی حیّ ودود
کیست زهرا باب رحمت دست احسان بحر جود
کیست زهرا خیمه ی سبز ولایت را عمود
کیست زهرا آفتابی کبریایی طلعت است
کیست زهرا چهارده معصوم در یک صورت است
فاطمه در فلک هستی ناخدایی میکند
فاطمه در روز محشر کبریایی میکند
فاطمه از شیر حق مشکل گشایی میکند
فاطمه در چشم حیدر خودنمایی میکند
فاطمه در بندگی کار خدایی میکند
فاطمه بر شیعیان لطف نهایی میکند
فاطمه یعنی چراغ محفل افلاکیان
فاطمه یعنی زِ رأفت همنشین خاکیان
ای بهشت قرب پیغمبر جمالت فاطمه
ای تمام انبیاء مات جلالت فاطمه
ای امیرالمومنین محو کمالت فاطمه
ای ملائک بنده ی صف نعالت فاطمه
ای تمام وحی در موج خیالت فاطمه
ای همه مرهون فیض بی زوالت فاطمه
طاهره انسیه حورایی نمیدانم که ای
فاطمه صدیقه زهرایی نمیدانم که ای
عقل و هوش و دانش و افکار خود را باختیم
با کُمیت وحی تا آنسوی هستی تاختیم
یا به مضمون یا به ایراد سخن پرداختیم
دستها بر رشته های چادرت انداختیم
شعرها خوانده غزل قطعه قصائد ساختیم
عاقبت دیوانه گشتیم و تو را نشناختیم
حور، انسان یا ملک یا فوق اینان چیستی؟
کیستی تو، کیستی تو، کیستی تو، کیستی؟
من نمیگویم غلام دختر پیغمبرم
من نمیگویم که بنشانی کنار قنبرم
من نمیگویم بلالت پا گذارد بر سرم
من نمیگویم ثنایت گشته بر لب گوهرم
من نمیگویم بسوزان تا کنی خاکسترم
لیک میگویم قبولم کن گدای این درم
دوست دارم تا زِ لطف و مرحمت شادم کنی
دوزخی هستم تو خود از دوزخ ازادم کنی
روسیاهم، زشت کردارم، گنهکارم، بدم
تو به کوی خویش راهم داده ای تا آمدم
گرچه مردودم به جان زینبت منما ردم
نامه ام پُر از گناه است و تهی باشد یدم
عالمی را سِیر کردم آخر این در را زدم
گر روم جایی دگر از پشت این در مرتدم
میثمم یعنی گدای خانه ی خشت و گِلَت
غرق دریای گنه چشمم بسوی ساحلت
شاعر : حاج غلامرضا سازگار