از زمونه سیرم ، با خودم درگیرم
از زمونه سیرم ، با خودم درگیرم
من جوونیمو از این دنیا چجوری پس بگیرم
کرده غصت پیرم ، دوری شد تقدیرم
تو خودت میدونی دیگه روضتم نیام میمیرم
با رفیقم ما چقدر سینه زدیم یادت میادش
مارو آقا که
ما با هم روضه میومدیم الآن اون زیر خاکه
آخ زیر خاکه
اومده پیش خودت گریه کنه من که میدونم
من که میدونم
یاد اون روزا میخوام با گریه هام روضه بخونم
بازم بخونم
روضه ی امشب عزیزم روضه ی عشق و وصاله
روضه ی اونی که میگم بی بیه اما سه ساله
... ای حسین جانم حسین جانم ...
دخترت ترسیده ، زجر بهم خندیده
هی با طعنه بهم میگه عمو اباالفضلت رسیده
سر رو خاک میذارم ، با کتک بیدارم
تو خودت بهش بگو من دخترم غروری دارم
تو بیابونا نبودی روی این خارا دویدوم
خیلی دویدم
آخ بابا میدونی که از دست زجر زجری کشیدم
زجری کشیدم
روبروی نیزه ی سرت منو خیلی کتک زد
بابا چه بد زد
خاطره خوبی نداری تو ولی بابا نبود
خیلی لگد زد
خیزران لبهاتو بوسید جای بوسش رو لباته
امشب آرزویم بابایی باز شنیدن صداته
... ای بابایی ای بابایی ...
میبینی دنیا رو ، حالمون شد زار و
عمه کاش نبینه زخمای لب و دندون مارو
حالمونم خوب نیست ، تو دلم آشوب نیست
نه روی لب تو نه رو تن من اصلاً که جا چوب نیست
دیدی دست ساربان خالیه انگشتر رو دادی
ای مهربونم
رفت سرت توی تنور نخورد لبم دیگه به نونم
حتی به نونم
آخ نگام کردی همش نشد تو آغوشم بگیری
قلبم گرفته
ضربه ای که خوردم از خولی و زجر یادم نرفته
یادم نرفته
وقتمون کمه عزیزم میبینیم همو انشاءالله
دنیا جای ما دوتا نیست کاش بشه بریم از اینجا
... ای بابایی ای بابایی ...
شاعر : حسین عیدی