بازم بیقراری، بازم گریه زاری، عجب روزگاری
بازم بیقراری، بازم گریه زاری، عجب روزگاری
دیگه بسه دوری میدونم که آقا تو دوسم نداری
یه گوشه نشستم برای غریبیت
تا صبح گریه کردم میبینی چشامو
تو خوبیِ محضی ، تو دریای رحمت
ببین این گناهو و روی سیامو
دیگه هرچی هستم گدای تو هستم
نریز آب پاکی رو آقا رو دستم
... یابن الحسن کجایی ، من آمدم گدایی ...
تا اسمت رو بردم به روی گناهام یه خطی کشیدی
ببین خیسِ آبم شاید خوب بشم من خدارو چه دیدی
دلم رو تو نشکن خودت خوب میدونی
دلی که آقا بشکنه دل نمیشه
اگه واسه یکبار چشای گنهکار
ببینه جمالت رو آقا چی میشه
یه جمعه به غیبت شده باز اضافه
میبینی گداتو کلافه ست کلافه
... یابن الحسن کجایی ، بسه دیگه جدایی...
دیگه بسه دوری، تحمل صبوری، این اشکای صوری
دیگه خستم آقا از این خنده های الکی و زوری
باور کن که آقا حالم بی تو خوش نیست
تو بهتر میدونی دلم کوه درده
یه کاری بکن که گدات از درِ این
خونه تا قیامت دیگه برنگرده
برای ظهورت خودت کن دعایی
الهی که این جمعه مهدی بیایی
... یابن الحسن کجایی ، مُردم از این جدایی ...
شاعر : حسین عیدی