در سرم باشد هوای عشق تو
در سرم باشد هوای عشق تو
در دل و جانم بلای عشق تو
دل زدم بر تار گیسویت گره
دل به موج تیغ دادم بی زره
حجله گاه است و لب خندان من
کن تماشا این حنابندان من
گرگهای شام و کوفه صف به صف
میزند این هلهله آن کف به کف
زهر و زخم خود بهم آمیختند
سنگ جای نُقل بر من ریختند
تا که بر من سنگ باریدن گرفت
خون چکید و فرصت دیدن گرفت
ماه دیدی دور تا دورش هجوم
بر من آوردند از هر سو هجوم
حمله های نیزه داران یک طرف
پایکوبیِ سواران یک طرف
رویِ از خون تابناکم را ببین
زخم های سینه ی چاکم ببین
حیدرِ در قتلگاه افتاده ام
مادرِ در زیر و پا افتاده ام
مجتبی را نیزه باران دیده ام
آسمانِ بر زمین غلتیده ام
دیر اگر آیی مرا پَر میبُرند
زنده زنده از تنم سر میبُرند
ای نوازش های تو تسکین درد
من همین جایم عمو جون برنگرد
ای مرا از کودکی جای پدر
ای نفس هایت نفس های پدر
آفتاب و ماه من هر صبح و شام
**** حق من تمام
ای لبِ لعل تو اَحلىٰ من عسل
چون علی اکبر بگیرم در بغل
پُر شد فضا زِ عطر گلاب تنت عمو
عطر تنِ تو زنده کند یاد اکبرم
پا بر زمین نکش که دلم ریش میشود
پرپر نزن مثال کبوتر برابرم
در استخوان خُرد جِناق تو دیده ام
تصویر درب و خانه و مسمار و مادرم
یا قد کشیده ای تو به زیر سم ستور
یا من خمیده جسم تو را خیمه میبرم
عمو شیرازه ی عمرم گسسته
تمام استخوان هایم شکسته
اگر طفلم کرم چون باب کردم
که صدها نیزه را سیراب کردم