بازم یواشکی حرف میزنم تا
سنگین – شب سوم محرم الحرام 1402
هیئت بین الحرمین طهران
بازم یواشکی حرف میزنم تا
ازم نگیره نیزه دار نگاتو
خودت بگو با این گوشای پاره
دیگه چجوری بشنوم صداتو
لبات چند شبه بابا برام قصه نخونده
تنِ تو هم مثه رقیه توو صحرا جا مونده
تو که بابا امیری ، چرا به نیزه گیری
میشه بجای زنجیر دستامو خودت بگیری
میبینی روزگارو هنوز توو فکر اینم
فکرشم نمیکردم باباییمو تار ببینم
... بابا حسین کجایی ، منو ببر بابایی ...
نمی بینی مگه بغض گلومو
چرا میاری هی جلو عمومو
عمو بدجوری حساسه به اشکام
خجالت میکشه از زخم دستام
پرپر نزن عمو جون خوبه رقیه حالش
چیزی نیست عشقم یه کم فقط شکسته بالش
غمت نباشه عباس حرف منو شنفتی
منو نگاه نکن یه وقت باز از نیزه بیفتی
کنار میام با زخمام نوه ی فاطمه ام من
ماه رقیه دلهره ات چیه مراقبم من
... بابا حسین کجایی ، منو ببر بابایی ...
خرابه نصف شب سرده بابایی
هرچی هست دورمون مَرده بابایی
از تو چه پنهون از وقتی که رفتی
حرمله خستمون کرده بابایی
نمیدونم کجایی ، الآن کدوم ورایی
هرجا هستی تورو خدا منم ببر بابایی
دیگه توون ندارم ، خدایی جون ندارم
دیگه هیچ اثری از اون شیرین زبون ندارم
دو دل شدم بابایی میخوام بگم یه چیزی
بهم برخورده بود گفت منو میبَره کنیزی
... بابا حسین کجایی ، بابا حسین کجایی ...
شاعر : محمدرضا محمدزاده