ندیده هیشکی تو عالم غم و دردی که من دیدم
زمینه – شب 29 صفرالمظفر 1402
هیئت بین الحرمین طهران
ندیده هیشکی توو عالم غم و دردی که من دیدم
پیش مادر توی کوچه خیلی از غصه لرزیدم
جلوی مادرم زهرا رو سد کرد بین کوچه
خدا میدونه با ما خیلی بد کرد بین کوچه
خدا لعنت کنه اون مردِ پستِ بی حیا رو
چادر مادر مارو لگد کرد بین کوچه
وای از این زمونه
دردام بی امونه
دردای دل من قد آسمونه
... ای وای از غریبی ...
خیلی سخته جلو چشمات مادرت بی پناه باشه
اسیر پنجه ی دشمن بشه و قامتش تا شِه
جلو چشمام زمین خورد و دلم خون شد خدایا
مادرم روی خاکا بود همه غرق تماشا
وای از اون لحظه که گوشواره ی مادر شکستو
راه برگشتو گم کرد و شدیم تنهای تنها
دنیا روو زواله
پاره شد قباله
نامرد بی هوا زد این واسم سواله
... ای وای از غریبی ...
میشینم روضه میخونم حالا یک گوشه از خونه
غمتو هیچکسی مادر آخه جز من نمیدونه
همه موی سرم از غربت مادر سفیده
کسی اون دردسرهایی که من دیدم ندیده
جای پای حرومی روو پَر چادر نشستو
به روی صورتش تصویری از ماتم کشیده
صورت غرق خونه
اشکام دونه دونه
توو کوچه میدیدم مادر نیمه جونه
... ای وای از غریبی ...
شاعر : هاشم محمدی آرا