معلومه از اینجا که غوغا شده توو گودال
زمینه – شب پنجم محرم الحرام 1404
هیئت خادم الرضا قم
معلومه از اینجا که
غوغا شده توو گودال
انگار که عمو داره
جون میده زبونم لال
بالا میره شمشیرا
بعدش رو نمیبینم
میرم طرف گودال
توو خیمه نمیشینم
باید هر جوریه برسم به عمو
تا که دستای شمر نرسیده به مو
برسم دیگه نشکنه حُرمتشو
پُره خون نکنه سر و صورتشو
شمر نیزه نزن به جسم بی جون
موی سرشو نکن پریشون
از بس که زدی شکسته سینش
با پا بدنش رو برنگردون
... آه عمو ، آه عمو ...
حتی دیگه از نزدیک
اعضای تو پیدا نیست
نیزه روو تنت ریختن
روی بدنت جا نیست
دستم رو سپر کردم
کمتر بشه اندوهت
دست منو انداختن
روو سینه ی مجروحت
به همین نفسای بُریده قسم
منو نیزه زدن که بُرید نفسم
دم آخرمه که میلرزه صدام
حالا توو بغلت میرسم به بابام
سینت شده آخرین پناهم
جون میدم و میشه قتلگاهم
آه از غمِ غربت و یتیمی
آه میکشم و میگیره آهم
... آه عمو ، آه عمو ...
چند ساله که با حسرت
تو فکرمه رؤیاشم
کاشکی یه محرم هم
مهمون بقیع باشم
مهمون همون خاک و
مهمون مزاری که
از شب تا سحرگاهش
خاموشه و تاریکه
نه یه گریه و اشک
نه یه شمع و چراغ
نه یه صحن و ضریح
نه حیاط و رواق
بیقراره دلم ، بیقرارِ بقیع
بوی روضه میاد توو مزار بقیع
این روضه چیه حسن میدونه
توو کوچه چی شد توو راه خونه
هر شب توی خواب میگفت به گریه
آخ سیلی نزن به روی گونه
... آه ننه ، آه ننه ...
شاعر : محمد امین حق پناه