ای غنچه ی نشکفته پژمرده ای چند روزه
زمینه – شب هفتم محرم الحرام 1404
هیئت خادم الرضا قم
ای غنچه ی نشکفته
پژمرده ای چند روزه
لبهای تَرَک خوردت
از تشنگی میسوزه
از روی بدِ دنیا
سنگدل شده دریا هم
چشمای تورو بسته
گرما و عطش با هم
داره قلب منو میسوزونه تبت
زبونت رو میگردونی دور لبت
مادرت نگرانه و کرده سکوت
نگرانه برا سفیدیِ گلوت
باید تورو از عذاب بگیرم
قنداقتو از رباب بگیرم
تا روو بزنم به این جماعت
شاید که بتونم آب بگیرم
... لا لایی ، لا لایی ...
من روو زدم و لشکر
به روو زدنم خندید
تا حرمله رو دیدم
گفتم که گلوتو دید
این حرمله بی رحمه
این حرمله نامرده
آخ سمت گلوی تو
تیرش رو رها کرده
نمیخواست که تموم بشه صحبت من
خونِ پاکِ تو ریخت روی صورت من
بی هوا تورو زد که بمیره بابات
بی هوا تورو زد نیمه بازه چشات
قنداقتو حرمله دریده
انشاءالله که مادرت ندیده
چسبیده سرِ تو روی سینم
حلقومتو گوش تا گوش بُریده
... لا لایی ، لا لایی ...
میرم طرف خیمه
شرمنده و سرگردون
کاش مادرِ محزونت
از خیمه نیاد بیرون
تا پشتِ حرم میرم
میرم واسه تدفینت
تا گریه کنم تنها
از ماتم سنگینت
حالا گریه برا بدنت میکنم
که با دست خودم کفنت میکنم
روی صورتتو میپوشونم علی
روو تو خاک بریزم نمیتونم علی
شیرخواره ی مهربون بابا
با دفنِ تو میره جونِ بابا
رفتی و نگفتی با چه حالی
تلقین تورو بخونه بابا
... لا لایی ، لا لایی ...
شاعر : محمد امین حق پناه